۱۳۹۲ آبان ۷, سه‌شنبه

به مناسبت نودو ششمین سالگرد انقلاب کبیر اکتبر شوروی


 به مناسبت نودو ششمین سالگرد انقلاب کبیر اکتبر شوروی

انقلاب اکتبر ناقوس مرگ سرمایه داری بود

 


نود و شش سال از انقلاب کبیر و دورانساز اکتبر روسیه می گذرد. برای اولین بار بشریت توانست دنیائی را پی ریزی کند که تا به آنروز تحقق آن به مغزکسی نیز خطور نمی کرد. در نود وشش سال پیش بورژواها با تمسخر و کنایه، کمونیستها را خوشخیالانی به حساب می آوردند که در عالم رویا زندگی می کنند. می گفتند و تبلیغ می کردند و همانطور که امروز نیز چنین می گویند که جامعه آرمانی آنها تخیلی و غیر واقعی است. تاریخ همین بوده که هست و کسی را یارای تغییر سرنوشت محتوم بشری نیست. آنها کمونیستها را بی خدا خوانده و مسخره می کردند که این بی دینها می خواهند نقش خالق را بازی کنند و جامعه ای خلق کنند که تا کنون در تاریخ وجود نداشته است. ضد کمونیستها حتی امروز نیز همان توهمات را ایجاد کرده و به مسخره کمونیسم و سوسیالیسم می پردازند. دشمنان کمونیسم هرگز از مبارزه با کمونیسم و مارکسیسم لنینیسم دست نکشیده اند و هر روز چون آفتاب پرستها به رنگی در می آیند تا بتوانند به بهترین وجهی با مارکسیسم لنینیسم مبارزه کنند. روزی از جانب راست می آیند، روزی لباس “چپ“ به تن می کنند، روزی کارشناس و پژوهشگر آثار مارکسیستی شده و باستانشناسانه در پی تفسیرهای معیوب و ضد انقلابی و بی خطر برای سرمایه داری در مجموعه آثار کمونیستی بر می آیند و از این جهت مورد لطف بورژواها هستند که آنها را “دانشمند“ و “پژوهشگر“ خطاب کنند.فقط کافیست نگاهی به رسانه های خبری و سیاسی، بی بی سی و صدای آمریکا، دویچه وله وفرانسه و صدها رسانه ضد کمونیستی قد ونیم قد...بیاندازید تا پی ببرید که چپ های دعوت شده به میز مناظره در مورد  مارکسیسم چه کسانی هستند. آنها فیلسوفان چپ ضد مارکسیسم لنینیسم و ضد دیکتاتورپرولتاریا ،خرده بورژوا ها و توابانی  هستند که با صدای بلند می گویند" اونی که بودیم نیستیم"، سوسیالیسم  نقشه مند نمی خواهیم، حزب پیشرو و لنینیستی نمی خواهیم، ما پلورالیسم سیاسی و جامعه مدنی و آزادی بی قید وشرط می خواهیم، ما مخالف خشونتیم و شعار لغو اعدام پرچم ماست."...

 

لنینسم چیزی جز تفسیر انقلابی و تحول مارکسیسم در عصر زوال امپریالیسم نیست. لنینیسم ایده های اساسی مارکسیسم را که دشمنان وی آنرا تحریف می کردند و به طاق نسیان می سپردند از منجلاب اپورتونیسم و سازش طبقاتی بیرون کشید آنرا جلا داد و به همه نشان داد که مارکسیستهای واقعی چه کسانی هستند.  رفیق استالین بود که پیروان لنین را مارکسیست لنینیست نامید و تنها تفسیر طبقاتی و انقلابی از مارکسیسم را پذیرفت. وی بود که نشان داد یا همراه با کمونیستها برای ساختمان جامعه سوسیالیستی در کشور واحد و یا همراه امپریالیستها و بورژواها با ندبه و زاری برای عقب نشینی و تقاضای بخشش از دشمن طبقاتی. وی بود که نشان داد تنها لنینیستها هستند که می توانند سوسیالیسم را متحقق کنند. انقلاب اکتبر ناقوس مرگ سرمایه داری بود. کسانیکه تا دیروز از دروغ بزرگ مارکس، توهم وی سخن می راندند و طبقه کارگر را به خو گرفتن و تن دادن به نظم موجود تشویق می کردند به ناگهان با تکانی از خواب بیدار شدند که به ده روزی که دنیا را تکان داد شهرت یافت. بلشویکها بیک خانه تکانی بزرگ در جهان دست زدند و از روسیه استبدادی و عقب مانده آغاز نمودند. آنها در راهی گام گذاردند که هیچ بشری قبل از آنها از این راه ناشناخته و نپیموده نرفته بود. آنها براهی می رفتند که در گامهای نخست نقشه ای از آن در دست نداشته و بر دانش تئوریک و تجربه شخصی خویش متکی بودند. کار آنها کاری بود کارستان. گامی بود کوچک برای تغییراتی بزرگ در جهان. آنها می رفتند تا جهانی بسازند که ساختمان آن تا به آن روز برای کسی قابل تصور نبود. عظمت کار بلشویکهائی نظیر لنین و استالین در این نکته نهفته است که شنیده ها و ندیده ها را به تجسم در آورند. استالین باید بعد از درگذشت لنین با الهام از لنینیسم به معمار بزرگ این نخستین تجربه تاریخ بشریت بدل می شد. بار عظیم این ساختمان انسانی در آن شرایط دشوار بدوش استالین افتاد. حقا که با سربلندی از این تجربه نخستین تاریخ بشری بدر آمد. خرده بورژواها، آنها که هیپچگاه کمونیسم برایشان جدی نبوده است، آنها که تنها روشنفکرانه گپ و غر می زنند، آنها که اوج استعدادشان در ایرادگیری و پچ و پچهای درگوشی و منفی بافی است، آنها که در دریائی از اشتباهات سیاسی و ایدئولوژیک و خطاهای خصوصی و زنجیرعقب ماندگیهای فکری در ساده ترین گامهای زندگی گرفتار بوده اند و هستند با پرمدعائی خیال پردازانه ای بدنبال دستآوردهای بی عیب و نقص و انسانها خطا ناپذیر افسانه ای می گردند. جامعه آرمانی این خطا ناپذیران حقیقتا که جامعه ای رویائی با انسانهای رویائی و افسانه ای است. آنها بعلت کوری سیاسی از عظمت کاری که صورت گرفته است بی خبرند. مغز آنها محدود بوده و بیش از حیطه ایرادگیری های بنی اسرائیلی توان تفکر گسترده تری را ندارند. آنها هرگز قادر نخواهند بود سوسیالیسم را بسازند.  

انقلاب اکتبر مشعل فروزانی بود که بر سر راه زحمتکشان و خلقهای تحت ستم جهان قرار گرفت. از آن تاریخ نهضتهای آزادیبخش از زیر نفوذ جریانهای مذهبی و بورژوائی بدر آمد و جنبشهای ملی به متحد بالقوه مبارزات پرولتاریائی بدل شد. تضادهای جهان با تضاد میان نخستین کشور سوسیالیستی و محاصره سرمایه داری تکمیل گردید. خصلت جهان کنونی تغییر کرد و تاثیرات عمیقی در جنبشهای اجتماعی بجای گذارد.

 

لنین نتوانست نتایج انقلاب اکتبر را به چشم ببیند و این استالین با اراده قدرتمند و دانش عظیم کمونیستی خویش بود که تحقق این امر مهم و استثنائی را بعهده گرفت. اقدامات استثنائی به رهبران استثنائی نیاز داشت. وی باید وظیفه ساختمان سوسیالیسم را بدوش می کشید. ساختمانی که نمونه آن تا به آنروز وجود نداشت. کسی نمی دانست آنرا چگونه باید ساخت و چگونه باید حفظ کرد. دشواری کار بحدی بود که رفیقان نیمه راه پیدا شدند و به ندبه زاری دست زده از کار خود پشیمان گشته پیشنهاد تسلیم و عقب نشینی کردند. آنها برای عقب نشینی و خیانت خویش به تئوری سازی پرداختند و هر روز بیشتر بدامان ضد انقلاب و ضد لنینیسم غلتیدند. استالین معمار این ساختمان شد. وی با رهبری مدبرانه و فداکاری رفقای بلشویک حزبی و توده عظیم زحمتکشان به بنای این کار عظیم تاریخ دست زد. کاری که هیچ رهبری قبل از وی قادر به خلق آن نشده بود. این کار کارستان در میان دریائی از اخلال دشمنان صورت می گرفت تا ثابت کنند سوسیالیسم قابل تحقق نیست. بدون مالکیت مقدس خصوصی نمی شود چرخ اقتصاد را به گردش در آورد. آنها می گفتند مگر می شود بدون ارباب زمین را کاشت و بدون سرمایه دار و رئیس کارخانه کارخانه را به گردش در آورد. کارگران برای آنکه کار کنند به آقا بالا سر نیاز دارند. استالین باید با این تبلیغات و حتی توهمات توده ها مبارزه می کرد. خطر دشمن خارجی، خطر توطئه های داخلی، خطر یاس و سراسیمگی، خطر فرار از مشکلات و ترس از دشمن طبقاتی و ممارست، تجارب و توانائیهای وی چون سایه سیاه و شومی بر شوروی سایه انداخته بودند و بر آنها تنها با تکیه بر حزبیت و نیروی فداکاری خلقهای شوروی و در درجه اول طبقه کارگر و شورو شوق وی میشد غلبه کرد. استالین به این امر مهم موفق شد. در دوران سی سال دیکتاتور یپرولتاریا در شوروی جهان ناظر پیشرفتهای عظیم و شگفت انگیز شوروی شد. نه تنها چرخ تولید به گردش در آمد، سطح زندگی زحمتکشان شوروی ترقی کرد، بهداشت رایگان، آموزش رایگان، کار عظیم فرهنگی و هنری و ورزشی و ساختمانی و علمی از شوروی کشوری نمونه ساخت و به زحمتکشان جهان نشان داد که سوسیالیسم توهم نیست، تخیل نیست می تواند به واقعیت بدل شود. تولید بدون سرمایه دار بسیار سریعتر انجام می گیرد. انگلهای اجتماعی که کار نمی کنند ولی در تجملات زندگی می کنند برچیده شدند و به صف دشمنان سوسیالیسم افکنده شدند.

در نود وشش سال پیش نظم نوینی در جهان پدید آمد. نظمی که از نظر اقتصادی به استثمار انسان از انسان پایان می داد و از نظر سیاسی طبقاتی را به قدرت می رسانید که مورد بهره کشی قرار گرفته و در زمره ستمکشان بودند. در نود وشش سال پیش تاریخ به مرتجعین که زندگی در تجملات خویش را از بدیهیات می دانستند فرمان ایست داد و به زحمتکشان اعلام کرد توقف ممنوع! دیگر نمی شود به سبک و سیاق سابق مردم را به اسارت در آورد، مالکیت خصوصی را تقدیس کرد و با جنگهای خانمانسور میلیون انسان را آواره و بیچاره نمود. در نود وشش سال پیش بلشویکها در روسیه قدرت سیاسی را به کف آوردند و تنها به این اعتبار که قدرت سیاسی اساس هر انقلاب و تحولی است، انقلابی که در روسیه صورت گرفت یک انقلاب سوسیالیستی بود.

 

قبل از پیروزی انقلاب سوسیالیستی در روسیه عده ای که خود را مارکسیست جا زده بودند و تفسیری غیر انقلابی و غیر طبقاتی از مارکسیسم ارائه می داند بر این نظر بودند که باید از طریق پارلمانی قدرت سیاسی را به کف آورد و به نظم پارلمانتاریسم بورژوائی گردن نهاد. آنها با استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بعنوان شرط هر تحول سوسیالیستی در کشور مخالف بودند و از این نظریه مارکس و انگلس دفاع نمی کردند. آنها مارکسیسمی می خواستند که بدهان بورژوازی مزه بدهد. لنین مارکسیسم را نجات داد و برای نخستین بار در مقابل چشمان حیرت زده جهانیان نشان داد که پابرهنگان، بی چیزان، ستمکشان، انسانهائی که هرگزبه حساب نمی آمدند، هیچ بودگان بیکبار همه چیز شده اند. مکتبی در جهان به پیروزی رسیده است که انسانیت را بر اساس پول و سرمایه و تمکن محک نمی زند.

این است نقش تاریخی انقلاب دورانساز و کبیر اکتبر. دشمنان انقلاب که نتوانستند در مقابل قدرت انقلاب مقاومت کنند بعد از آن به تحریف دستآوردهای انقلاب پرداخته و سعی کردند آنرا بی اعتبار کنند. مبارزه خروشچف با “کیش شخصیت استالین“ و دروغهای وی در مورد بنیانگذار ساختمان سوسیالیسم در شوروی در حقیقت به زیر پرسش بردن جامعه سوسیالیستی بود. استالین فرد نبود مظهر دیکتاتوری پرولتاریا و معمار ساختمان سوسیالیسم در طی سی سال بود. استالین بود که قوانین اقتصاد سوسیالیستی را در شوروی با توجه به تجربه دیکتاتوری پرولتاریا تدوین کرد و تحت عنوان “مسایل اقتصاد سوسیالیستی “ منتشر نمود. حمله به استالین حمله به سوسیالیسم، حمله به انقلاب اکتبر، حمله به مارکسیسم لنینیسم بود و هست. این است که رویزیونیستها که در همدستی با خروشچف لنینیسم را بدور افکندند و شمشیر خویش را برای “زدودن کیش شخصیت استالین“ از غلاف بیرون کشیدند مشروعیت آنرا ندارند که از انقلاب اکتبر دفاع کنند. دفاع رویزیونیستها از انقلاب اکتبر صرفا جنبه ظاهری و برا ی خاک پاشیدن به چشم فریب خوردگان است. بدون برخورد به دستآوردهای سی ساله دوران دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه، بدون برخورد به جریانهای ضد انقلابی تروتسکیستی و زینویفیستی و بوخارینیستی، بدون برخورد به نظریات ضد انقلابی خروشچف و اصلاحات اقتصادی کاسیگین و برژنف ادعا در مورد حمایت از انقلاب اکتبر و تجلیل از نود وشش سالگی آن حرف پوچی است. تجلیل از انقلاب اکتبر آموزش از دستآوردهای آن و علل شکست آن و بسیج کمونیستها برای مبارزه با رویزیونیستهای آشکار و پنهان است. بدون این مبارزه ضد رویزیونیستی تجلیل از انقلاب اکتبر عبارتپردازی بی محتوی برای رفع تکلیف است.

زنده باد  نود و ششمین سالگرد انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر!

مرگ بر ارتجاع، سرمایه داری و امپریالیسم!

زنده باد مارکسیسم لنینیسم!

 

حزب کارایران(توفان)

24 اکتبر 2013

www.toufan.org


۱۳۹۲ مهر ۱۵, دوشنبه

تعیین سیاست راهبردی امپریالیسم، به لبخند و لحن وابسته نیست
 
در ایران بعد از روی کار آمدن روحانی از تغییر لحن حکومت ایران در برخورد به آمریکا و اسرائیل سخن می رود. نتانیاهو رئیس جمهور حکومت مذهبی و نژادی اسرائیل با ابراز ناخشنودی از روی کار آمدن حسن فریدون روحانی که کلامش به خشونت و پرخاشگری محمود احمدی نژاد آغشته نیست، تا دستآویز تبلیغاتی بدست صهیونیستها دهد، ابراز داشت که تغییر سیاست رژیم جمهوری اسلامی را نه بر اساس بیانات، بلکه باید بر اساس اعمال آنها داوری نمود. این سخنان منطقی از جانب نتانیاهو بسیار منطقی تر از بسیاری ادعاهای برخی از سازمانها و گروه های اپوزیسیون ایران است که ذهنیات خود را و نه اعمال حکومتها را مبنای داوری قرار داده اند.
در ایران بعد از روی کار آمدن روحانی امیدها و توهمات فراوانی پا گرفته است. اقشار و محافلی به این تصور دچارند که گویا اساس اختلافات ایران و آمریکا بر سر نوع خنده حسن فریدون روحانی و یا نوع پوشش احمدی نژاد بوده است. آنها از تغییر لحن روحانی در برخورد به آمریکا و اسرائیل امید بهبودی شرایط زندگی خویش را دارند. آنها فکر می کنند تحریم ها برداشته خواهد شد، نفت ایران به فروش می رسد و وضعیت اقتصادی آنها بهبود می یابد. این است که آنها در خنده و لحن دیپلماتیک روحانی، آینده بهتری را به خود نوید می دهند. این اقشار بهائی را که باید برای این "آینده بهتر" پرداخت، در محاسبه خود منظور نمی کنند. آنها فقط می خواهند گلیم خود را از آب بیرون بکشند.
محافلی هستند که تهدیدهای جنگ افروزانه آمریکا را در جهت تثبیت موقعیت خود می دانند و می خواهند جامعه ایران را در حالت تشنج و حکومت نظامی که از بدو انقلاب وجود داشته نگهدارند. زیرا این وضعیت اضطراری هم توجیه گر هر نوع سرکوب و نقض حاکمیت قانون و رواج خودسری مقامات در قدرت است و هم جلوی رسیدگی و حساب و کتاب را می گیرد و یک قشر قدرتمند مافیائی به صورت فعال مایشاء به جان و مال و ناموس مردم مسلط می شوند و برای حفظ منافع مافیای در قدرت از هیچ اقدام ضد بشری رویگردان نیستند. آن قشری از روحانیت که با مفتخوری بار آمده و فاقد تخصص و علم است، خواهان تثبیت وضع کنونی بوده و تغییر وضعیت را به صلاح خود نمی داند. آنها می خواهند که غنایم را تنها در میان قشر خودی ها و بالائیها و به ضرر اکثریت شکننده مردم ایران تقسیم کنند تا بتوانند قدرت خویش را حفظ کرده از وضع موجود پاسداری کنند. آنها از هر خنده ای نگرانند.
پاره ای از اصلاح طلبان و جناحهای بورژوازی کلان که خود را در این سی و اندی سال از نظر اقتصادی و سیاسی بسته اند، تامین آتیه زندگی خویش را در کنار آمدن با آمریکا می دانند و حاضرند به بهای چشم پوشی از منافع ملی ایران، دل امپریالیسم آمریکا را به کف آورند. ایجاد روابط حسنه با آمریکا بیمه عمر آنهاست. آنها در روحانی و خنده ها و لحن وی در باغ سبزی برای آمریکا دارند تا به ایران روی خوش نشان دهد.
قشری از خرده بورژوازی که در شرایط فقدان رهبری قدرتمند کمونیستی دنباله رو بورژوازی است و چشم امید به آنها بسته است به عنوان پیاده نظام تبلیغات این طبقات عمل می کند. وضعیت بد زندگی این قشر، نابسامانی، بی دورنمائی، یاس و فقرش همه زمینه های لازم را برای سوء استفاده از وی آماده می کند.
از منشاء برخی از این محافل است که انتقادات به دولت جمهوری اسلامی به این شکل آغاز می شود که کمکهای ایران به سوریه، لبنان و جنبش فلسطین را قطع کند و به درد دل مردم ایران برسد. این شیوه تبلیغات ساده اندیشانه که در وضعیت نابسامان ایران بویژه در میان اقشار بورژوازی متوسط و خرده بورژوا پژواک دارد، به عنوان عامل بسیج و فشار به حاکمیت کنونی قرار گرفته و در خدمت همان سیاستی است که می خواهد بهر بها با امپریالیستها برای تامین منافع خودش کنار بیاید. مفسران، خبرنگاران و قلمبدستان دانشگاهی و غیر دانشگاهی و پاره محافل روشنفکری با تمایلات شاهپرستانه و رضا شاهپرستانه... می نویسند که ما با اسرائیل دشمنی نداریم. همیشه مناسبات ایرانی ها با یهودی ها خوب بوده است، چرا ما باید وظیفه اعراب را به عهده گیریم و با اسرائیلی ها بجنگیم. فلسطینیها عرب هستند و خوب است که مشکل خویش را با اعراب حل کنند. همه این عربها که ما به آنها کمک می کنیم از تعلق جزایر سه گانه ایران به امارت متحده عربی حمایت کرده و خلیج فارس را خلیج عربی می دانند. آنها تا جائی پیش می روند که کشتار مردم فلسطین در نواز غزه را به این علت که حماس در آنجا اکثریت را دارد با رضایت می نگرند و همین برخورد را نیز نسبت به حزبﷲ لبنان دارند. آنها حتی از ضدیت با اعراب نیز پیشتر رفته زنده یاد چاوز رهبر مردم ونزوئلا را که یکی از دموکرات ترین رهبران آمریکای لاتین در تمام طول تاریخ کشف این قاره بود و تنها با رای مردم بر حکومت تکیه زده بود به دروغ و بی شرمانه "مستبد"، "سرکوبگر" می نامند و در تبلیغات خود دروغهای محافل امپریالیستی را در مورد وی تبلیغ کرده و همان روشهای نژادپرستانه و توهین آمیز و حقیرانه را در مورد مردم قهرمان ونزوئلا، بلیوی، اکوادور، نیکاراگوئه، کوبا و... دامن می زنند. در تبلیغات آنها می بینیم که به خانه سازی حکومت جمهوری اسلامی در ونزوئلا بدون آنکه از کم و کیف آن با خبر باشند، ایراد گرفته و مدعی می شوند مردم ایران خودشان به خانه نیاز دارند و ما می رویم برای چاوز خانه می سازیم. چراغی که به مسجد رواست به خانه حرام است. اینها از نمونه تبلیغاتی است که ما در این مدت با آنها روبرو بوده و یا در آینده با آنها روبرو خواهیم شد.  
تبلیغات باب طبع آمریکا تا اینجا خاتمه نمی یابد. چین و روسیه مورد حملات شدید آنها قرار دارند و آنها را دشمنان مردم ایران و خطرناکتر از آمریکا جلوه می دهند. البته اینکه همه امپریالیستها برای منافع خود تلاش می کنند و کسی دلش برای ایران و منافع مردم نسوخته است از بدیهیات است. ولی منظور این تبلیغات بیان بدیهیات نیست، در این تبلیغات پیشنهاد تغییر جهت سیاست خارجی ایران مطرح است. خواست قطع رابطه با چین و روسیه و همکاری با اسرائیل و آمریکا و عربستان سعودی خواستی است که محافل امپریالیستی در ایران تبلیغ می کنند. به یکباره کالاهای چینی برای فضا سازی علیه چینی ها به عنوان کالاهای بنجل مورد انتقاد قرار می گیرد، توگوئی اگر همین کالاها از آمریکا و یا اسرائیل وارد شود، به نفع منافع ملی ایران بوده و اشکالی ندارد. منتقدان مشکل را نه در گسترش تولید داخلی و خودکفائی گسترده چه در عرصه مواد غذائی و چه در عرصه صنعتی، بلکه در دعوای میان چین و آمریکا می بینند. آنها حتی حاضرند برای همدستی با آمریکا از گناه جمهوری اسلامی که بعد از سی و اندی سال قادر نشده است این کالاها را در ایران تولید کند، بگذرند. آنها بر نقشی که تجارِ بزرگِ نشسته و شریک در حاکمیت، در این روابط بازرگانی دارند و سودهای نجومی که می برند، چشم می پوشند. زیرا انگیزه آنها در این برخوردها افتادن بدام پذیرش نوکری آمریکاست و نه مبارزه برای حفظ منافع ایران. 
می شود این سیاهه را ادامه داد و نوع تبلیغاتی که در ایران از جانب طبقات و اقشار گوناگون با توجه به منافع اقتصادی آنها که صورت می گیرد، ماهیت این تبلیغات را روشن کرد. ولی هدف از نگارش این مقاله تلاش در پایان دادن به یک توهم و یا حداقل به فکر واداشتن اپوزیسیون ایران به یک امر حیاتی است که می تواند در تعیین سیاست راهبردی و مرزبندی های سیاسی آنها موثر باشد.
حزب ما، حزب کار ایران(توفان) خط مشی سیاسی و نظریات روشنی در مورد رژیم جمهوری اسلامی و سیاست امپریالیستها و بویژه امپریالیسم آمریکا در منطقه دارد. اتهاماتی که عده ای خودفروخته مطرح می کنند تا ما را از تحلیل واقعبینانه باز داشته به منجلاب حمایت از امپریالیسم بکشند نه ما را مرعوب می کنند و نه ما را از افشاء آنها بازخواهد داشت. ما بارها از حقوق ایران که ربطی به رژیم حاکم ایران نداشته و یک اصل جهانی مربوط به حقوق ملل است حمایت کرده ایم. ما با تجاوز به کلیه کشورهای مستقل صرفنظر از اینکه چه حکومتی در این کشورها بر سر کار است مخالفیم. اگر این اصول را مورد احترام قرار ندهیم و به عنوان کشور ضعیف و کوچکی مانند ایران برای احترام و حرمت نهادن به آنها مبارزه نکنیم، قانون جنگل بر دنیا حاکم می شود که اولین قربانی آن خود ما هستیم. طبیعتا امپریالیستها برای نقض حقوق ملل و تسخیر سرزمینهای آنها با این حقیقت که آنها خونخوار و استیلاگرند و برای غارت و چپاول آمده اند سخن نمی گویند. آنها خویش را مدافع حقوق بشر و حقوق ملی و مخالف شکنجه و اعدام جلوه می دهند تا مردم را فریب دهند. کسانی که فریب امپریالیسم را می خورند گور همه حقوق بین المللی و سرنوشت مردم کشور خود را می کنند. بر همین اساس است که ما از حق ایران برای غنی سازی اورانیوم دفاع می کنیم، ما از حق دانشجویان ایرانی در سراسر جهان برای آموزش در رشته های مورد علاقه خود و از جمله فیزیک اتمی حمایت می کنیم. ما این حقوق را حق مسلم مردم ایران می دانیم. ایرانی های خودفروخته این حقوق را برسمیت نمی شناسند و سابقا مانند اربابشان، امپریالیستها مدعی بودند که ایران در پی ساختن بمب اتمی است و باید از آن دست برداشته و از همه حقوق خود صرفنظر کرده و نوکر آمریکا شود. ولی حالا که این منطق مسخره دیگر برد ندارد و مردم ایران دست رد به سینه این خودفروختگان زده اند، مدعی می شوند غنی سازی اورانیوم مردم را فقیر کرده است و از درِ حمایت از مردم فقیر به میدان می آیند تا به منافع ایران خیانت کنند. برای آنها حقوق ملتها و بهائی که آنها برای استقلال خود باید بدهند مطرح نیست. همین استدلال خائنانه را سلطنت طلبان در مورد دوران ملی شدن صنعت نفت بکار می برند. آنها مدعی هستند که اگر مصدق نفت را ملی نمی کرد وما نوکر آمریکا و انگلیس باقی می ماندیم سهم بیشتری از قبل به ما می رسید و جای اعتراض نبود. آنها در اینجا حق غارت امپریالیستی را برسمیت می شناسند و نه هیچ چیز دیگر. تو گوئی امپریالیستها دلشان برای مردم ایران سوخته است و اگر آنها بخواهند با امپریالیستها کنار بیایند، امپریالیستها حاضرند حق السهم آنها را بیشتر کنند و بقیه غنائم را مجانا غارت نمایند. حال اگر امپریالیستها در میان کار تصمیماتشان تغییر کرد خلق ایران چه خاکی باید بر سرش کند؟ آیا حق مقاومت دارد یا باید به دیکته امپریالیستها تمکین کند؟ فقط یک خائن می تواند چنین بیاندیشد.
حوادثی که در منطقه می گذرد سیاست ناشی از خلق و خوی امپریالیسم آمریکا نیست که هر روز صبح اوباما بعد از صبحانه آنرا تغییر داده و یا در تلویزیون با نگاه کردن به خنده روحانی و یا تغییر لحنش تغییر دهد. امپریالیسم آمریکا سیاستش را در منطقه خاورمیانه بر اساس تغییر ریاست جمهوری در آمریکا تعیین نمی کند، امپریالیسم آمریکا حداقل از زمان ریاست جمهوری جیمی کارتر ایران را بخشی از حریم امنیت آمریکا دانسته و در این سیاست کمترین تغییری نداده است. آنها اساسا مسئله ای با غنی سازی اورانیوم در ایران ندارند ولی آنرا بهانه می کنند. آنها در زمان شاه هشت قرارداد ساخت نیروگاههای اتمی با ایران امضاء کرده بودند. امپریالیسم آمریکا به اندازه کافی حقوقدان خوب و مبرز دارد که بداند این حق را پیمان جهانی ان. پی. تی برای ایران برسمیت شناخته است. مخالفت امپریالیسم آمریکا با ایران به علت نادانی در مسئله حقوقی نیست. امپریالیسم آمریکا به اعتراف خودش از بدو سالهای 90 میلادی تمام گفت و شنودهای دنیا، همه پستهای الکترونیکِ، شبکه اینترنت، تارنماها، پیامکها و... کنترل می کند و یکی از مراکز ثقل این کنترلها در کنار برزیل و آلمان، ایران بوده است. چنین قدرت جهانی در کنار جاسوسانی که در محل دارد، حتما می داند که ایران بمب اتمی نمی سازد. حتی 16 سازمان امنیتی آمریکا ادعای دارا بودن و یا ساختن بمب اتمی از طرف ایران را رد کرده اند، پس چرا امپریالیستها هنوز هم بر کنترل تاسیسات هسته ای و نظامی ایران پافشاری می کنند؟ چرا هر هفته خبر انفجار بمب اتمی ایران را که به مرحله نهائی رسیده است بر سر آنتنها می فرستند؟ چرا می خواهند حق حاکمیت ملی ایران را همانگونه که در عراق انجام دادند، لگدمال کنند؟ چرا ایران را با تصمیم کنگره آمریکا به تحریم اقتصادی محکوم کرده اند و از هیچ اقدام راهزنانه و غیر قانونی در مورد ایران خودداری نمی کنند؟ زیرا ایران در حیطه تامین امنیت مصالح اقتصادی، سیاسی و راهبردی آمریکا قرار دارد. آنها بهیچوجه حاضر نیستند ایران را از دست بدهند و می خواهند همه آنچیزهائی را که از دست داده اند دوباره بدست آورند. فرض کنیم ایران از غنی سازی اورانیوم دست کشیده و در مسئله تامین انرژی نوکر آمریکا شود، آیا امپریالیسم آمریکا از خواستها و مطامع خویش دست بر می دارد؟ هرگز!. فرض کنیم به جای احمدی نژاد روحانی بر سر کار بیاید که بیشتر بخندد و حاضر به مصالحه بیشتری باشد، آیا امپریالیسم آمریکا از سیاست قلدری خویش دست می کشد؟ هرگز!.
امپریالیسم آمریکا سیاستش را در مورد ایران سالهاست که تعیین کرده است. آنها از ایران یک کشور نیمه مستعمره مانند زمان شاه می خواهند. آنها کشوری می خواهند که ژاندارم منطقه شده و همدست امپریالیستها در غارت منابع انرژی منطقه و تضمین استخراج و انتقال آنها به بازارهای غرب باشد. آنها ایرانی می خواهند مخالف چین و روسیه و در زمان مناسب مخالف هند و ژاپن و شاید اروپا تا آمریکا بتواند بر گلوگاه نفت جهان دست داشته باشد و پیچ آنرا شل و سفت کند و ایران را در گزینش سیاست راهبردی خویش در اقیانوس آرام در دهه آینده در کنار خود داشته باشد و نه در کنار چین. آنها مشکلشان بر خلاف ادعاهای ایرانی های فریب خورده و یا خود فروخته غنی سازی اورانیوم نیست. مگر در زمان خاتمی دو سال این غنی سازی با خواست آمریکا به تاخیر نیفتاد؟ مگر ایران به خواست آمریکا برای امضاء پروتکل الحاقی که یک پیمان استعماری است تن در نداد؟. مگر ایران به خواست آمریکا مبنی بر عودت تفاله های اتمی نیروگاه بوشهر به روسیه تن در نداد؟. مگر ایران حاضر نشد در صورت فروش اورانیوم غنی شده 20 در صدی برای مصارف تحقیقاتی و پزشکی دانشگاه تهران از تولید آن خودداری کرده و بهای خرید آنرا به روسیه، چین، آمریکا، آرژانتین و... بپردازد و از تولیدش صرفنظر کند؟. مگر رفسنجانی با سیاست تعدیل اقتصادی و باز گذاردن دست بانک جهانی و صندوق بین المللی پول در ایران و اجرای خواستهای سازمان تجارت جهانی به خصوصی سازی مالکیتهای عمومی مردم ایران دست نزد و نفت ایران را با پوشش شرکتهای خصوصی پاسدارن مافیائی خصوصی نکرده است و... پس چرا آمریکا از این "فرصتهای مناسب" برای عادی کردن روابط با ایران استفاده نکرد و نمی کند؟ آیا خنده روحانی را کم داشت؟ مگر سید خندان، خاتمی نمی خندید؟
بنظر ما امپریالیسم آمریکا به تسلط بر منطقه نظر دوخته است. آنها ایرانی نوکر آمریکا، متحد اسرائیل، دشمن فلسطین، لبنان، سوریه، کره شمالی، کوبا، ونزوئلا، بولیوی، چین، روسیه  و... می خواهند. آنها تنها به یک تغییر راهبردی تن خواهند داد و آنهم با دست عوامل مورد اعتماد خود و نه با هر جناح غیر قابل محاسبه در حاکمیت ایران. اشغال لیبی، افغانستان، عراق، تجاوز به سوریه و لبنان، تقویت تروریسم در عراق، کنار آمدن با طالبان علیه ایران، دامن زدن به خواستهای جدائی طلبانه در ایران و تقویت تروریستهای ایران در خارج ازایران دامن زدن به جنگ شیعه و سنی، تحریم اقتصادی و مالی و گرسنگی دادن به مردم ایران، پروار کردن اپوزیسیون خود فروخته ایران در خارج از کشور و دنبالچه های آنها در درون ایران برای روزمبادا... همه حاکی از سیاستی است که آمریکا برای ایران در نظر دارد. پس به خنده و لحن روحانی دلخوش نکنیم. حاکمیت ایران باید بدون قید و شرط به شرایط آمریکا تن در دهد که طبیعتا مغایر منافع ملی ایران است. رژیم ایران دو راه در پیش دارد یا با خفت تسلیم امپریالیسم آمریکا شود و مورد حمله نظامی و سرکوبگر آنها قرار گیرد و تازه تضمین ندارد که آمریکائی ها همین قشر مافیائی را بر سر کار نگهدارند و یا به مردم ایران برای مقاومت در مقابل استعمار خونخوار  تکیه کند، که آنوقت باید به یک حکومت دموکراتیک تن در داده و مفسدان را محاکمه کرده به سزای اعمالشان برساند. با دست رفسنجانی، مصباح یزدی، جنتی، لاریجانی و... نمی شود رژیم را "نجات" داد فقط می شود ایران را بر باد داد و به هرج و مرج کشاند. آمریکا با "نجات" این رژیم هم موافق نیست. رژیم جمهوری اسلامی به بن بست رسیده است و به چشم خود می بیند که وضعیت سوریه و لبنان به نفع ارتجاع منطقه تغییر می کند و به داخل خاک عراق کشیده خواهد شد. این ایران است که باید در شرق و غرب خود نیز میان طالبان و القاعده ثبات خود را حفظ کند و این تنها با تکیه بر مردم و برسمیت شناختن آزادیهای دموکراتیک و مجازات جنایتکارن و مفسدان مقدور است. امری که خود این رژیم قادر به حل آن نیست و باید بدست مرم ایران حل گردد.
 
بر گرفته از توفان شماره   163 مهر ماه 1392 اکتبر سال 2013،  ارگان مرکزی حزب کار ایران(توفان)
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل)
سایت کتابخانه اینترنتی توفان
 سایت آرشیو نشریات توفان
 توفان در توییتر
توفان در فیسبوک
توفان درفیسبوک به زبان انگلیسی