۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۰, شنبه

امروز 19 ماه مه  بیست و پنجمین سالگرد ترور رفیق حمید رضا چیتگر - بهمنی است.  این سند را  مطالعه کنید تا بیشتر پی به ماهیت کثیف این نظام ضد بشری ببرید.یادش گرامی و.ننگ ونفرت بر  جلادان جمهوری اسلامی!



 توفان





در افشای تروریسم دولتی جمهوری اسلامی ایران






از انتشارات حزب کار ایران
چاپ دوم ــ اردیبهشت 1387


توفان



در افشای تروریسم دولتی جمهوری اسلامی

























مصاحبه هئیت تحریریه توفان با رفیق جعفر پاکنیا به مناسبت سیزدهمین سالگرد ترور رفیق حمید رضا چیتگر (بهمنی) عضو کمیتهﻯ مرکزی و دفتر سیاسی حزب کار ایران (توفان)

                      















           


رفیق حمید چیتگر در حال سخنرانی در باره استالین و دیکتاتوری پرولتاریا،           8 ماه مه 1987 ، استکهلم – سوئد









     ترور رفیق بهمنی                                                                                   صفحه 1___



س ــ رفیق پاکنیا٬ بزودی ١٩ مه٬ سیزدهمین سالگرد ترور زنده یاد حمید رضا چیتگر فرا میرسد. با توجه به تشدید بحران اجتماعی در ایران و انعکاس گسترده قتلﻫﺎﻯ زنجیرهﺍﻯ در مطبوعات و رسانهﻫﺎﻯ خارجی بجا میدانیم تا بار دیگر چگونگی ترور حمید را که در سال ١٩٨٧ در وین انجام شده بود سؤال نمائیم. لطفاً برای خوانندگان توفان توضیح دهید که نقشهﻯ قتل رفیق حمید چگونه آغاز گردید؟



ج ــ زنده یاد حمید رضا چیتگر یکی از اولین قربانیان تروریسم رژیم جمهوری اسلامی در خارج از کشور است. قتل فجیع حمید طرح از پیش آماده شدهﺍﻯ بود که دوسال به طول انجامید. ابتدا نامهﺍﻯ از ایران در سال ١٩٨٥ با محتوای عام سیاسی به صندوق پستی سازمان هواداری حزب (صدای دانشجو ــ در استراسبورگ فرانسه) ارسال گردید. نامه به امضاء فردی به نام علی آمیزطبع بود. وی در نامهﺍش از نیروهای مقاومت و ضد رژیمی در ایران نام برد و خود را مخالف استبداد مذهبی حاکم معرفی کرد. نامبرده پس از ارسال چند نامه مشتاقانه خواهان ارتباط با تشکیلات حزب کار در ایران گردید.



س ــ یعنی علی آمیزطبع بعد از رد و بدل شدن چند نامه به تدریج خود را سمپات سازمانﻫﺎﻯ چپ به ویژه حزب کار ایران نشان داد.



ج ــ دقیقا همین طور است. همان طور که عرض کردم وی در آغاز خود را فردی که علاقه عام به مسائل سیاسی دارد و مخالف نظام ضد مردمی جمهوری اسلامی است معرفی نمود. سپس بعد از چندی مکاتبه به خط و مشی حزبمان سمپاتی نشان داد و با اعلان آمادگی برای همکاری خواهان ارتباط حضوری گردید. وی در نامهﻫﺎیش٬ به ویژه در نامهﻫﺎﻯ پنجم و ششمﺍش٬ از مقولات سیاسی تری استفاده نمود. نظیر مبارزهﻯ طبقاتی٬ رهائی زحمتکشان از قید سرمایهﺩاری٬ برقراری دیکتاتوری و غیره.



س ــ بنابراین علی آمیزطبع به تدریج خود را هوادار کمونیسم و حزب کار ایران نشان داد؟ 

  صفحه 2 _______________                                               حزب کار ایران (توفان) __  



ج ــ درست است٬ وی در پایان نامهﻫﺎیش استقرار دیکتاتوری پرولتاریا در ایران را آرزو می کرد و پس از رد و بدل شدن شش و یا هفت نامه خواهان تماس حضوری گردید. بدین رو با تماسﻫﺎﻯ تلفنی با دفتر خارجی حزب که تحت مسئولیت رفیق حمید قرار داشت سرانجام قرار ملاقات با علی آمیزطبع تعیین گردید.



س ــ چرا قرار ملاقات در وین تعیین شد؟



ج ــ رفیق محل قرار را آلمان پیشنهاد نمود. اما علی آمیزطبع به بهانه مشکلات فنی از قبیل ویزا یا سخت گیریﻫﺎﻯ پلیس آلمان و این که وی در اتریش آشنا و آشنایانی دارد٬ محل قرار را وین پیشنهاد نمود که سرانجام نیز با این پیشنهاد موافقت گردید. البته پس از کشف قضایا روشن گردید که علت پافشاری آمیزطبع بر سر قرار در اتریش چه بود. از طرفی رژیم مطلع بود که در آلمان هواداران حزب فعالند و در این کشور تشکیلات حزبی وجود دارد٬ بنابراین محل قرار در آلمان میتوانست نقشه این ترور را احتمالا با شکست مواجه کند. لذا قرار ملاقات در وین با برنامه ریزی دقیقی طراحی شده بود.



س ــ جسد رفیق حمید پس از دو ماه در آپارتمانی در وین کشف شد. آیا تا کنون روشن گردیده که این آپارتمان توسط چه و یا چه کسانی کرایه گردید؟



ج ــ تا آنجا که تحقیقات نشان میدهد این آپارتمان توسط فردی که دارای پاسپورت ترکی بود به مدت ٢ الی ٣ ماه اجاره گردید. او خود را آموزگاری اهل ترکیه معرفی نمود که برای تقویت زبان آلمانی به اتریش آمد. این فرد لاغر اندام٬ دارای قامتی بلند و آشنائی به زبانﻫﺎﻯ خارجی داشت. یقیناً این فرد باید یکی از دیپلماتﻫﺎ و یا کارمندان پوششی سفارتخانهﻫﺎﻯ جمهوری اسلامی در اروپا باشد. این قبیل ترورها بدون نقش فعال سفارتخانهﻫﺎ و یا کنسولگریﻫﺎﻯ رژیم در خارج از کشور امکان پذیر نخواهد بود.





     ترور رفیق بهمنی                                                                                   صفحه 3___



س ــ تحقیقات به دست آمده نشان میدهد که رفیق حمید در حال مطالعه مطلبی بود که علی آمیزطبع از پشت سر به وی شلیک کرد. آیا اٽری موجود است که مبین حضور افراد دیگری نیز در آپارتمان باشد؟



ج ــ ببینید٬ همان طور که در گذشته نیز به اطلاع عموم رساندیم٬ رفیق حمید به همراه علی آمیزطبع راهی آپارتمان گردید. این آپارتمان گویا توسط آشنایان این مزدور اجاره شد و یا متعلق به یکی از آشنایانش بود. عکس تکان دهندهﺍﻯ که از رفیق حمید به جا مانده، نشان میدهد که رفیق در حال مطالعه مطلبی بود و مزدور رژیم به بهانه این که پرده را کنار بزند و یا این که به بیرون نظری اندازد٬ از پشت سر با اسلحه شلیک میکند. رفیق حمید با یک گلوله بلافاصله جان می بازد و تروریست حرفهﺍﻯ رژیم با خالی کردن جیبﻫﺎﻯ رفیق حمید و پاکسازی، محل را ترک میکند. آن چه که تحقیقات نشان میدهد در اتاق فقط رفیق حمید و علی طبع آمیز حضور داشتند و گلوله توسط همین شخص شلیک گردید. البته این قتل فجیع به ظاهر توسط یک نفر یعنی علی طبع آمیز صورت پذیرفت اما کیست که نداند که ماجرای چنین عملیاتی تنها از طریق یک سازمان دولتی و با امکانات وسیع مالی و تدارکاتی ممکن خواهد بود.



س ــ در طی مدتی که رفیق حمید ناپدید شده بود٬ افرادی از ایران با دفتر خارجی حزب تماس گرفتند و از سرنوشت علی آمیزطبع و قطع شدن ارتباط با وی اظهار نگرانی کردند. آیا تا کنون روشن گردید که سر نخ این تلفنﻫﺎ و یا نامهﻫﺎﻯ ارسالی از ایران به کجا وصل بود؟



ج ــ در دوماهی که رفیق حمید ناپدید شده بود٬ زنی تحت عنوان همسر علی آمیزطبع به دفتر خارجی حزب تلفن میزد و در مورد ناپدید شدن شوهرش اظهار نگرانی میکرد. همین طور مردی نیز چندین بار با دفتر خارجی حزب تماس گرفت و از "ناپدید شدن" علی آمیزطبع شدیداً اظهار نگرانی میکرد. او خواهان ارتباط با حزب بود و در تماسﻫﺎﻯ خود تأکید داشت که گروه (منظور گروه ساختگی متعلق به آمیزطبع) بدون مسئول و ارتباطات تشکیلاتی دوام نخواهد آورد. این مزدور کٽیف تلاش بسیار به خرج داد تا در داخل ایران به

    صفحه 4 _______________                                               حزب کار ایران (توفان) __

وی ارتباط دهیم. این مزدوران تا قبل ازکشف جسد رفیق حمید با صحنه سازی و عادی جلوه دادن قضایا٬ مذبوحانه سعی نمودند تا ضربه دیگری بر پیکر حزب وارد آورند. اما چنین نشد. پس از کشف جسدرفیق حمید٬ بلافاصله تماس افراد نامبرده با دفتر خارجی قطع گردید. تحقیقات حزب نشان میدهد که تماسﻫﺎﻯ مکاتبهﺍﻯ علی آمیزطبع از طریق آدرسی در تهران تحت پوشش یکی از شرکتﻫﺎئی که توسط سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی اداره میشد٬ صورت گرفت. سر نخ همه مکاتبات و تماسﻫﺎﻯ تلفنی به سازمان مافیائی ساواما وصل بود.



س ــ پس از کشف جسد رفیق حمید رضا چیتگر و واکنش متحد نیروهای انقلابی و احزاب برادر علیه تروریسم دولتی جمهوری اسلامی٬ وزارت اطلاعات رژیم را بر آن داشت تا جهت رد گم کردن و دفاع از خود دست به عکس العملﻫﺎئی بزند. تاکتیک وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی را در این رابطه مشخص چگونه ارزیابی می کنید؟



ج ــ حزب از همان آغاز ناپدید شدن رفیق حمید کوشید تا سیاستﻫﺎﻯ تروریستی رژیم را در خارج از کشور بیش از پیش افشاء نماید و نظر هموطنان خود را به شیوهﻫﺎﻯ جدید سرکوب و سازماندهی آنها جلب کند.

ما گفتیم که تروریسم یکی از ارکان سیاست خارجی رژیم اسلامی است و این امر فقط محصول تبلیغات مخالفین رژیم و یا دول مخالف ایران نیست٬ بلکه بیان مسئولان بلند پایه خود رژیم جمهوری اسلامی نیز میباشد.

تاکتیک رژیم جمهوری اسلامی در مورد هر ترور مشخص٬ بسته به تعلقات سیاسی ایدئولوژیک افراد وسازمانﻫﺎﻯ اپوزیسیون متفاوت بوده است. رژیم برای ترور رفیق حمید با توجه به شناختی که از مواضع سیاسی ــ ایدئولوژیک حزب کار ایران داشت٬ در نامهﻫﺎﻯ جعلی که از ایران به دفتر خارجی ارسال می داشت از مقولاتی نظیردیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیسم استفاده مینمود تا همه چیز عادی جلوه داده شود. پس از رو شدن این جنایت شوم٬ رژیم جمهوری اسلامی تلاش بسیار کرد تا با مطرح کردن مسایل سیاسی ــ ایدئولوژیک و اختلافات سیاسی ــ عقیدتی این قتل را به سازمانﻫﺎﻯ اپوزیسیون و یا "تصفیهﻯ داخلی" بچسباند. ابتدا در اینجا و آنجا و در کیهان هوائی از اختلافات حزب کار

     ترور رفیق بهمنی                                                                                   صفحه 5___



و شورای ملی مقاومت و مجاهدین زمزمه شد که گویا رفیق رضا چیتگر نمایندهﻯ حزب کار در خارج از کشور پس از جدائی از شورای ملی مقاومت توسط مسعود رجوی به قتل رسید. در ادامه همین شایعات وزارت اطلاعات رژیم با درج مقالهﺍﻯ با نام جعلی در کیهان لندن تحت عنوان "رضا چیتگر را تودهﺍﻯﻫﺎ کشتند" مذبوحانه سعی نمودند به توجیه این ترور بپردازند و آن را فرجام کارزار ضد رویزیونیستی و ضد تودهﺍﻯ حزب کار ایران (توفان) تئوریزه نمایند که گویا حزب توده ایران به خاطر اختلاف ایدئولوژیکی با توفان و با کمک سازمان جاسوسی شوروی ک. گ. ب. چیتگر را ترور کرد. رژیم این گونه شایعات را حتی به میان محافل سیاسی٬ کانونﻫﺎ و نهادهای فرهنگی و به اصطلاح بیطرف نیز کشانده تا نشان دهد قتل رفیق حمید حاصل اختلاف "درون سازمانی" بوده و ربطی به جمهوری اسلامی نداشته و رژیم را با افراد "خارج نشین کاری نیست".

می بینید٬ رژیم جمهوری اسلامی برای انجام عملیات تروریستی در تمامی عرصهﻫﺎ٬ فعال عمل نموده و برای رد گم کردن و حفظ ظاهر نیز که شده، باید طوری جلوه داده شود که پای رهبران تروریست جمهوری اسلامی حتی الامکان به میان نیاید. شما می توانید عین همین تاکتیک را اما با بیان دیگری در مورد شاهپور بختیار٬ دکتر قاسملو٬ دکتر کاظم رجوی و دیگران مشاهده کنید. همه این ترورها از سوی کیهان هوایی ارگان وزارت اطلاعات رژیم در خارج از کشور در چهار چوب تصفیهﻫﺎﻯ داخلی تحلیل گردید و با بیشرمی تلاش نمود تا پای رژیم به میان نیاید. و سرانجام آنجا که توجیه قتلﻫﺎ در چهار چوب مقولات سیاسی ــ عقیدتی و "تصفیه داخلی" مقدور نبود برای فرار و رد گم کردن از مقولات اخلاقی و شخصی بهره جسته و به عنوان مٽال قتل فجیع فریدون فرخزاد را به "معشوقهﺍش" نسبت داد. در همین رابطه می توانید اٽرات تبلیغات اغواگرانه وزارت اطلاعات را در نشریهﻯ ایران تایمز چاپ واشنگتن که به بررسی قتل فرخزاد پرداخت مشاهده کنید. این نشریه متأٽر از بنگاه دروغ پراکنی ساواما قتل  فرخزاد را به مسئلهﻯ همجنس گرائی و دعوای جنسی نسبت داد که از سوی سازمانﻫﺎﻯ اپوزیسیون و از جمله حزب ما مورد انتقاد قرار گرفت. دادگاه میکونوس و سرانجام زمان٬ این داور تاریخ نشان داد که همهﻯ این ترورها از سوی باندهای آدمکش جمهوری اسلامی و به رهبری

   صفحه 6 _______________                                               حزب کار ایران (توفان) __

وزارت اطلاعات طرح ریزی گردیده و اکنون کمتر کسی را می توان یافت که به این واقعیت غیر قابل انکار پی نبرده باشد.



س ــ شیوهﻯ ترور رفیق حمید بسیار ناشناخته و کلاً تروریسم دولتی جمهوری اسلامی آن زمان به صورت گسترده به خارج کشیده نشده بود. آیا این همان فاکتور مهمی نیست که زنده یاد رفیق حمید در دام تروریستﻫﺎ رژیم گرفتار آمد؟



ج ــ درست است٬ اما ما قصد توجیه این اشتباه که از سوی تشکیلات صورت گرفت را نداریم. سفر حمید به هر دلیل ممکن یک اشتباه بود. در این رابطه حزب به خود انتقاد نمود و درسﻫﺎﻯ گرانبهائی از این ضربت کسب نموده است. اما همان طور که بیان داشتهﺍید٬ شیوهﻯ ترور رفیق حمید شیوهﺍﻯ جدید و ناشناخته بود. سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی٬ ساواما تا آن تاریخ نیروی مخالفی را بدین شکل در خارج از کشور ترور نکرده بود. اما بعد از ترور رفیق حمید می توان نمونهﻫﺎﻯ زیادی مٽال آورد که رژیم به نوعی از همین حیله بهره جسته و بسیاری از افراد سرشناس اپوزیسیون را از پای درآورد. شاهپور بختیار رهبر نهضت مقاومت ملی٬ عطاالله احمدی عضو سازمان درفش کاویانی٬ فریدون فرخزاد و ...... با همین شیوهﻯ کٽیف ترور شدند. پس می بینید که رژیم با این شگرد روباه صفتانه یعنی مکاتبات ساختگی و دروغین٬ ارتباطات زیادی با گروهﻫﺎ و عناصر مخالف برقرار کرده و در بسیاری موارد نیز موفق عمل نموده است.

رژیم جمهوری اسلامی از سال ١٩٨٧ تا کنون صدها تن ازافراد اپوزیسیون را به طرق مختلف در خارج از کشور به قتل رسانده است. رژیم شیوهﻫﺎئی را در شکار نیروهای مخالف آنهم در خارج از کشور پیش گرفت که هیچ دولتی در جهان نسبت به اتباع خود چنین نکرده است. رژیم پس مانده و قرون وسطائی جمهوری اسلامی با استفاده از پترودلار نفت این ٽروت ملی مردم ایران که باید در راه رفاه و آسایش و پیشرفت جامعه به کار رود٬ شبکهﻯ تروریستی وسیعی را برای امحاء فیزیکی عناصر مخالف سازماندهی نمود که در نوع خود کم نظیر است. در این رابطه می توان کتابﻫﺎ نوشت. به هر حال همان طور که گفتیم عملیات تروریستی برون مرزی جمهوری اسلامی بدون امکانات وسیع

     ترور رفیق بهمنی                                                                                   صفحه 7___



مالی و فرهنگی و بدون سکوت و مماشات ممالک اروپائی امکان پذیر نبوده است.



س ــ دولت اتریش پروندهﻯ قتل رفیق حمید را تا چه مرحلهﺍﻯ پیگیری کرده است؟



ج- متأسفانه به نظر نمی رسد که دولت اتریش قضیه را پیگیری کرده باشد. مصالح اقتصادی دولت اتریش و ملاحظات دیپلماتیک مانع از آن است تا مقامات اتریش بتوانند و یا بخواهند مستقیماً ترور رفیق حمید و یا دکتر قاسملو و یارانش را به سازمان امنیت جمهوری اسلامی ربط دهند. اما دولت اتریش در اٽر فشار افکار عمومی و سازمانﻫﺎﻯ بشر دوستانه تنها به این بسنده کرده است که انگیزهﻯ این قتلﻫﺎ، سیاسی بوده است.

حزبمان به مناسبت دهمین سالگرد ترور رفیق حمید در تاریخ ١١/٦/٩٧ طی نامهﻯ  سرگشادهﺍﻯ از دولت اتریش خواست که پروندهﻯ این قتل را دوباره مورد بررسی قرار دهد. پیرو این نامه حزب سبزها در اتریش٬ طی مصاحبهﺍﻯ مطبوعاتی در پارلمان این کشور به افشای عملیات تروریستی جمهوری اسلامی پرداخت و مصرانه از دولت خواست تا پروندهﻯ قتل رفیق حمید دوباره مورد بررسی قرار گیرد. ناگفته روشن است که دولت اتریش هرگز مناسبات حسنهﻯ تجاری خود را با جمهوری اسلامی قربانی احترام به حقوق بشر و حرمت انسانی نخواهد کرد. همان طور که سایر کشورهای اروپائی نظیر فرانسه و سوئیس و غیره نکردند.



س ــ رفیق پاکنیا٬ اگر موافق باشید سؤال آخر خود را به قتلﻫﺎﻯ زنجیرهﺍﻯ در ایران اختصاص دهیم. همان طور که می دانید اکنون قتلﻫﺎﻯ زنجیرهﺍﻯ به یکی از موضوعات اصلی و محوری جامعه تبدیل شده است و اکبر گنجی در این رابطه افشاگریﻫﺎﻯ وسیعی انجام داده است. آقای گنجی و دوستانش پیرامون قتلﻫﺎﻯ داخلی و خارجی تا کجا پیش خواهند رفت؟





   صفحه 8 _______________                                               حزب کار ایران (توفان) __



ج ــ ببینید٬ تا کنون طبق آمارهای منتشره٬ بیش از ٣۰۰ نفر در خارج از کشور و ١٥١ نفر در داخل کشور به شیوهﻫﺎﻯ فجیعی به قتل رسیدهﺍند. تا آنجا که به قتلﻫﺎﻯ خارج از کشور مربوط میشود٬ دادگاه میکونوس آلمان نقطهﻯ عطفی در افشاگری علیه تروریسم دولتی جمهوری اسلامی بود و به واقع این دادگاه موفق شد با مدارک غیر قابل انکار انگشت اتهام به سوی بالاترین مقامات جمهوری اسلامی یعنی خامنهﺍﻯ٬ رفسنجانی٬ ولایتی و فلاحیان وزیر اطلاعات دراز کند. این افشاگری در سطح جهانی و با چنین ابعادی تأٽیر کمر شکنی بر جمهوری اسلامی گذاشته و رژیم را قویاً در عرصهﻯ بین المللی به انزوا کشانید. امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که تمام قتلﻫﺎﻯ برون مرزی از سوی سازمان امنیت جمهوری اسلامی صورت گرفته و حتی علی فلاحیان خود چند سال قبل از افشای دادگاه میکونوس در شهریور ١٣٧١ در یک برنامهﻯ تلویزیونی فاش ساخت که نیروهای اطلاعاتی رژیم عناصر و گروهﻫﺎﻯ اپوزیسیون در خارج از کشور را فعالانه تحت تعقیب و مراقبت قرار دادهﺍند. وی هم چنین در همین مصاحبه که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش گردید از مأمورین وزارت اطلاعات به خاطر ضربات وارده به گروهﻫﺎﻯ اپوزیسیون در خارج قدردانی کرد. بنابراین آن چه که آقای گنجی تحت "عالیجنابان خاکستری"٬ "عالیجنابان سرخ پوش"٬ و یا "شاه کلید" به افشاگری می پردازد قبلاً در داگاه میکونوس به اٽبات رسید و یقیناً ایشان و دوستانش از افتضاح سران جمهوری اسلامی مطلع بودند. اما این که چرا آقای گنجی در افشای پرونده قتل زنجیرهﺍﻯ تا آنجا پیش می تازد که حتی جانش در خطر مرگ قرار گیرد٬ باید برای پی بردن به علل این امر به منظرهﻯ سیاسی ــ اجتماعی و رشد مبارزات مردم در چند سال اخیر نظر افکند.

امروز بحران سیاسی٬ اجتماعی٬ اقتصادی و فرهنگی در ایران به چنان ابعادی رسیده است که نه رژیم می تواند مٽل گذشته حکومت کند و نه مردم تن به اطاعت به رژیم اسلامی تحت رهبری ولی فقیه میدهند. گسترش مبارزات مردم در اشکال مختلف نظیر اعتراضات کارگری٬ درگیریﻫﺎﻯ خونین در برخی از شهرها و یا حتی شرکت وسیع مردم در انتخابات ریاست جمهوری و ششمین دورهﻯ مجلس شورای اسلامی به عنوان اعتراض و نه بزرگ به جمهوری اسلامی ..... همه حکایت از رشد درخشان مبارزات مردم ایران دارد.

     ترور رفیق بهمنی                                                                                   صفحه 9___



اینجاست که در پرتو این مبارزات٬ اختلافات بالائیﻫﺎ شدت می گیرد و هر یک از جناحﻫﺎ برای خروج از بحران موجود از بحران موجود پروژهﻫﺎئی ارائه میدهند. افشای قتلﻫﺎﻯ زنجیرهﺍﻯ از سوی آقای گنجی در همین چهار چوب، قابل تبیین است. این افشاگریﻫﺎ محصول مبارزات مردم ایران است. در واقع این مردمند که افرادی نظیر گنجی و یا عماد الدین باقی و شرکاء را به جلو رانده و آنها را مقابل عالیجنابان خاکستری٬ شاه کلید و یا سرخ پوش قرار دادهﺍند. این افشاگریﻫﺎ طبیعتاً مٽبت است و به تضعیف چاقو کشان حزب الهی٬ شبان بی مخﻫﺎ٬ ده نمکیﻫﺎ و رهبرشان خامنهﺍﻯ منجر خواهد شد. اما این که اصلاح طلبان و یا اکبر گنجی و دوستانش فجایع ترورهای خارج از کشور را به ترورهای داخلی ربط دهند و تا آنجا پیش روند که امنیت جمهوری اسلامی را به خطر اندازند٬ یک خوشبینی و خود فریبی محض است. در همین رابطه آقای عماد الدین باقی با صراحت میگوید که "دست اندر کاران پرونده نباید تمام یافتهﻫﺎﻯ خود را یک جا عرضه کنند٬ در هر حال بخشی از این اطلاعات مستلزم استتار است و اطلاعاتی است که شاید تا سالﻫﺎ به صلاح امنیت ملی نباشد که گفته شود" (ایران امروز ٣۰ بهمن ١٣٧٨)

می بینید٬ افشاگران زنجیرهﺍﻯ تا آنجا پیش خواهند رفت که امنیت جمهوری اسلامی را به خطر نیاندازند. بیشک٬ اکبر گنجی نظریه پرداز اصلی قتلهای زنجیرهﺍﻯ اسناد بسیاری در مورد اوضاع درونی سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی در اختیار دارد٬ یحتمل با بسیاری از کارکنان ساوامای نظام نزدیکی دارد و لذا همین کانالﻫﺎست که ایشان با دسترسی به یک سری مدارک افشاء کنندهﻯ غیر قابل انکار٬ عالیجنابان خاکستری٬ شاه کلید و سرخ پوش را تحت فشار قرار داده است. این افشاگریﻫﺎ در واقع در راستای همان اصلاحاتی است که آقای خاتمی و جناح "مدنی خواه" رژیم مدعی آنند. اینان برای حفظ نظام نکبت بار جمهوره اسلامی ناچارند برخی از زیاده رویﻫﺎﻯ دستگاه را قیچی کنند٬ برخی افراد بد نام و منفور نظام٬ فلاحیان وزیر اسبق وزارت اطلاعات٬ رفسنجانی و غیره را به حاشیه برانند.

امروز دیگر مسلمانانی نظیر لاجوردیﻫﺎ٬ سعید امامیﻫﺎ٬ خلخالیﻫﺎ٬ ده نمکیﻫﺎ٬ فلاحیانﻫﺎ و غیرو کار آئی خود را از دست داده و حضورشان به ضرر نظام اسلامی است. لذا محترمانه و یا از طریق داروی نظافت باید جای

   صفحه 10 ______________                                               حزب کار ایران (توفان) __



خود را به اشخاص "خوشنام و مدنی خواه" دهند تا نبض زمان را در دست گیرند و برای نظام و پیش گیری از سقوط آن دست به عقب نشینیﻫﺎئی زنند. البته همگان می دانند که جنایت تکان دهندهﻯ رهبران جمهوری اسلامی تنها به قتلﻫﺎﻯ زنجیرهﺍﻯ محدود نمی گردد.

رژیم اسلامی در خلال ٢١ سال حاکمیت فاشیستی و ضد بشری خود بیش از صد هزار نفر را تیرباران کرده است. این رژیم حتی به دختران و پسران سیزده و یا چهارده ساله رحم نکرده است. زنان حامله نیز از اعمال جنون آمیز رژیم بی بهره نماندهﺍند. اینها همه در سایهﻯ عدل اسلامی و به زعامت امام جنایت پیشه و عالیجنابان سرخ پوش صورت گرفته است. ترور در ماهیت رژیم جمهوری اسلامی است. این رژیم غیر متعارف سرمایهﺩاری که متکی بر ایدئولوژی اسلامی حکومت میکند راهی ندارد جز این که از طریق عقب نشینیﻫﺎئی در چهارچوب کنترل شده، خود را حفظ کند.

ما مشوق افشاگریﻫﺎﻯ امٽال گنجی که خود در شکل گیری جمهوری ترور و جنایت اسلامی نقش داشتهﺍند، هستیم.

ما مشوق تشدید اختلافات جناحﻫﺎﻯ هئیت حاکمه هستیم و در جهت تعمیق مبارزات مردم ایران و به زیر کشیدن رژیم مافیائی و تروریستی جمهوری اسلامی می کوشیم.



دوم ماه  مارس سال  دو هزار







WWW.toufan.org     صفحهﻯ توفان در شبکهﻯ جهانی اینترنت


نشانی پست الکترونیکی                        ufan@toufan.orgTo     







                                              



         

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه


بيانيه کميته مرکزی حزب کمونيست کارگران فرانسه در مورد انتخابات رياست جمهوری چاپ
Nicolas Sarkozy, Angela Merkel
کاری کرديم که:
سارکوزی شکست خورد

خلق ما مرتکب خطا نشد: همان کاری را کرد که برای طرد يک راست خطرناک لازم بود، راستی که سياست پس رفت اجتماعي، سياست تجزيه و تعرض در قبال جنبش کارگری را دنبال می کرد و در اين راستا بپای زد و بند با راست افراطی رفته بود. وجد مردم در دور اول انتخابات، عاملی که اولين شکست را به سارکوزی و شرکاء تحميل کرده بود، در دور دوم تائيد و تقويت شد.
سارکوزي، که مدام موعظه می کرد و به سمت هواداران جبهه ملی پيش می رفت، تا آخرين دقايق هم، دست از ستيزه جوئی نکشيد. هفته ای نبود که يکی از تزهای راست افراطی را به عاريت نگيرد، برعليه سنديکاها، برعليه مهاجران مهملی نبافد، پرچم نفرت طبقاتی را علم کرده و مرتب درباره «کار حقيقی»! و يا «کارگران حقيقی»! جفنگ می گفت، مردم را تحريک می کرد.
همين راستگرائی عيان بود که هرچه بيشتر از روی مقاصد «نا»مرئی سارکوزی و شرکاء را پرده برداشت: يعنی همدستی آشکار با راست افراطی در دولت برعليه طبقه کارگر، برعليه خلق، برعليه سازمانهای اجتماعی و سنديکائی. شواهدی هست مبنی براينکه هواداران جبهه ملی(جبهه فاشيستهای فرانسوی-توفان) پيام حضرات را خيلی خوب گرفتند. بيخود نبود که رفتند و دستجمعی به سارکوزی رای دادند � علت آرای زياد سارکوزی در دور دوم انتخابات. گواينکه مارين لوپن خود را «بی طرف»! قالب کرده و پيشنهاد «رای سفيد»! داده بود.
در مقابل، کسانی که فکر می کردند که گرايش سارکوزی و شرکاء يک تاکتيک انتخاباتی برای «جذب» آرای جبهه ملی بوده، در اشتباه بوده و هستند: پای استراتژی حضرات در ميان بود، که هم پيروزی محتمل در انتخابات جاری را در مد نظر داشتند و هم بفکر اپوزيسيون فردا بودند.
پای يک استراتژي، وحدت سياسی و ايدئولوژيک به منظور تراشيدن نوعی مرجع رسمی برای رای افراطي، برای ايجاد يک فضا، فضای تنش ماندگار، در جامعه در ميان بود، توام با انواع تحقير و اجحاف و تعرض و پراکندگی و... تا اليگارشی بتواند، با خيال راحت، سياست رياضت کشی خود را پياده کند. از شما چه پنهان که ما با برداشتن سارکوزی از راس دولت، جلوی اجرای اين سناريوی مخرب را گرفتيم.
بدون وجد و تحرک مردم در همان دور اول انتخابات، پس زدن سارکوزی خيلی دشوار تر و يا اصلا مقدور نمی شد. ناگفته نماند که اين وجد و تحرک ناشی از مبارزه جبهه چپ و کانديدای آن ژان � لوک � ملانشون بود. بعد از دور اول انتخابات، با اعلام بلافاصله اينکه بايد جلوی سارکوزی را گرفت، ايضا با بسيج تمام پتانسيل جبهه چپ بياری همه سازمانها و احزاب تشکيل دهنده آن، نقش اصلي، نقش تعيين کننده ای را در نتيجه دور دوم انتخابات بازی کرد.
تمايل به طرد سارکوزي، به مطالبات گسترده کارگران، زحمتکشان، جوانان و زنان در محله های مردمی بازمی گردد، که تمام بار سنگين بحران و سياست رياضت کشی را بدوش می کشند. اينها همه در دل مبارزه انتخاباتی جبهه چپ حاضر بوده و نقش ارزنده ای بازی کردند. فرانسوا اولاند، دولتی که تشکيل خواهد داد، نمی توانند اين حقايق را ناديده بگيرند. ما هم، ضمن هشدارهای مداوم، قبول مطالبات کارگران و زحمتکشان و... را به آنان تحميل خواهيم کرد. اين يکی از وديعه های مطرح در انتخابات پارلمانی است. بکوشيم تا حداکثر نمايندگان حاضر در فهرست اسامی جبهه چپ انتخاب شوند تا ما بتوانيم با امکانات بيشتر برای تامين مطالبات حياتی توده ها مبارزه کنيم.
فراموش نکنيم که يک موقعيت سياسی تازه بوجود آمده است. اليگارشی طرحها و خواسته های خود را دارد، برآن است که ما را برای جبران ضايعات بحرانش بيشتر بدوشد، با توسل به سياست رياضت کشی در سطح ملی و هم در سطح اروپائی و بين المللی. هنوز مساله از ميان بردن شغلها در دستور قرار دارد، که گويا بدليل انتخابات دنبال نشد. بايد بفکر رشد و برآمد مبارزه طبقاتی باشيم. پس جا دارد که قطب های مقاومت را، بيش از پيش، بمراتب بيشتر از هر زمان ديگري، تقويت کنيم، به جنبشی که با جبهه چپ رقم خورد دامن بزنيم. اين همان چيزی است که هواداران جبهه چپ گفته و می خواهند. يکشنبه شب، ضمن شادی بخاطر طرد سارکوزي، با خواندن سرود انترناسيونال فرياد می زدند که «ما چيزی را رها نخواهيم کرد».

حزب ما، يکبار ديکر اعلام می کند که به وظيفه خود در جبهه چپ عمل کرده و برای حضور بيشتر در ميان طبقه کارگر، حضور استوارتر در ميان مردم به مبارزه خود ادامه خواهد داد. اين تنها راه برای مبارزه موثر در قبال نفوذ جبهه ملی است، پيوند با مبارزه جاری کارگران و خلق برای ايجاد يک بديل حکومتی. اين تنها راه غلبه بر توهم و پراکند گی است، دخالت هرچه بيشتر مردان و زنان، جوانان و نوجوانان جهت سازماندهی بيشتر و بهتر، برای ايجاد بديل حکومتی را می طلبد.

پاريس، 6/ماه مه/2012
کميته مرکزی حزب کمونيست کارگران فرانسه
(لا فورژ، ارگان مرکزی حزب کمونيست کارگران فرانسه)
ترجمه و تکثير از حزب کارايران (توفان)
www.toufan.org
 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

مصاحبه رادیو ندا، با دکتر ناصر زرافشان در مورد مسئله جنگPDFچاپنامه الکترونیک
سوال: آقای زرافشان، زمنجنیق فلک سنگ فتنه میبارد، ما هر روز شاهد کوبیده شدن طبل جنگ و فلاکت بیشتر برای مردم ایران هستیم، بعنوان اولین پرسش:
بنظر شما هدف آمریکا ازپس این تهدیدها و تحریمها بر علیه ایران چیست؟
جواب: خب ، مطلب روشن است، اما پیش از پرداختن به موضوع، من در اینجا، منظورم، ایران و ملت ایران است و کاری به کار رژیم سیاسی حاکم ندارم، بر اساس آنچه در این میان بر سر مردم ایران میاید، زیر بنای اقتصادی و ثروتهای این مردم و آینده آنها، بر این اساس این مسائل مطرح میکنم و کاری بکار رژیم سیاسی حاکم ندارم، سرزمینی وجود داردبا هزاران سال تاریخ و مردمی که با تاریخ هزاران ساله متمادی زندگی کرده اند، سنگها خورده و سنگرها شکسته اند و نظامی وجود دارد که سی سال است بر ایران حاکم است، روزگاری آمده، حاکم شده و روزگاری هم خواهد رفت، بنابراین اگر کسانی که نتوانند، این دو را ازیکدیگر تشخیص دهند و نتوانند بفهمند در صورت بروز چنین جنگی، چه بر سر ایران، چه بر سر مردم ایران و زیر بنای اقتصادی و اجتماعی این کشور می آید، صلاحیت اظهار نظر در این باره را ندارد، اما اگر میدانند، و می فهمند که این جنگ برای ایران، برای مردم ایران، یعنی چه، از این هم آگاهند، اما بروی خودشان نمیاورند، مردم فروشند، خیانتکارانی هستند که برای دستمالی قیصریه ای را به آتش میکشند، سیاست قدرتهای امپریالیستی به ویرانی کشیدن کشورهای نفتی است، بخصوص تاکید می کنم کشورهای نفتی که ثروتی دارند و این ثروت شدیدا مورد نیاز قدرت های امپریالیستی است، سیاست این قدرتها به ویراتی کشیدن کشورهای نفتی است، تا هنگامی که چنین جنگهائی به پایان برسد، هم تا چند دهه جامعه ویران شده ناگذیر باشد برای ابتدائی ترین نیازهای خودش را، که درون این کشورها تماما منابع طبیعی است و در مورد کشورهای نفتی همین نفت و درآمد حاصله از آن را، از روی اجبار، ناگذیر باشد، در معرض غارت همین قدرت های امپریالیستی قرار دهد.
بنابراین من به موضوع از این دریچه نگاه میکنم که چنین جنگی برای ایران، برای سرزمین و مردم ایران، که امپریالیست ها، در آستین دارند، چنین اهدافی را دنبال می کنند، تاکید می کنم روی قدرت های امپریالیستی، اگر فرصتی بود با هر کسی که در این زمینه حرفی داشته باشد، بحث خواهم کرد.
اما قدرت های امپریالیستی هم با تغییر و بردن حسن و حسین این کشورها که ثروت نفتی دارند، کاری ندارند، به عراق نگاه کنید، عراق را له کرده اند، نه آب، نه برق، نه ارتباطات، نه خدمات شهری، نه پالایشگاه، نه نیروگاه، نه خط انتقال نیرو، نه هیچی در عراق نیست، کسانی رفته اند، ما اینجا تنگ گوشمان است و در جریان آن هستیم و میدانیم که تا ۵۰ سال دیگر عراق مجبور است آن ته مانده ای که از درآمد نفتی خود، بعد از خوردن ها و بردن ها میماند، بدهد، برای اینکه برگردد به وضعیت ده سال پیش، این است قضیه، تحول اجتماعی، اینرا امروز هر بچه ای میداند، من نمیدانم؟
این تبلیغات بچه گانه که آمریکائی ها و پادو های ایرانیشان میکنند را از کجا میگیرند، فکر میکنند با چه کسانی طرفند درون ایران، تحول اجتماعی اصلی در اینجاست، هر پدیده ای تحول اصلی و درستش تحت تاثیر نیروهائی است که از درونش میجوشد و حرکت می کند، در هر جامعه ای تحول باید بدست مردم همان جامعه ودر سایه رشد و پیشرفت آن جامعه و نیروهای آن جامعه تحقق پیدا کند و از بیرون و با ویران کردن آن جامعه هیچ چیز ساخته نمیشود، بخصوص در مورد تحول اجتماعی.
جنگ ویرانی با خود میاورد و ویرانی، پسرفت و عقب ماندگی بدنبال خودش دارد، جنگ قهقرا به بار میاورد، بنابرین یاوه هائی که از ناحیه آمریکائیها و متحدین آنها در اروپای غربی و نوکران وطنی آنها عنوان میشود، ذره ای ارزش تجزیه و تحلیل دقیق، درست و خردمندانه را ندارد و صرفا سرپوشی است بر تجاوز و جنایت. اروپای غربی که از خودش نه اراده و استقلالی دارد و نه استراتژی و برنامه مستقل و مشخص، حتی برای حفظ امنیت خودش هم دیگر سال هاست مستقلا عمل نمیکندو آن را به آمریکائی ها واگزار کرده است در شرایط فعلی، جامعه جهانی یعنی سفیر آمریکا و چهارتا سفیر کشور های اروپائی که کورکورانه از وی تبعیت میکنند، شورای امنیت هم یعنی اطاق جنگ آقایان که در آنجا نشسته و خطوط کلی برنامه های تجاوزات نظامیشان را هم آهنگ میکنند و حقوق بشر هم یعنی پوششی برای تجاوز به کشور های دیگر و لگدمالی کردن ابتدائی ترین هنجار های حقوق بین الملل که از آن سو استفاده میکنند.
همه بیادداریم که جورج بوش یاوه هائی را میخواست زیر نام جنگ پیشگیرانه به کرسی بنشاند، که همه هنجارهای حقوق بین الملل را که محصول یکصدسال مبارزه انسان ها بود، از میان میبرد، اوباما و وزیر خارجه اش همین کار را با پیش کشیدن شعارهای توخالی تر و یاوه تری مثل حمایت بشردوستانه و امثال آن انجام میدهند. اما بقول صاحبنظری که گفته بود، آنچه بوش با هیاهو و جنجال و شعار های جنگ طلبانه پیش میبرد، اوباما جنجال نمی کند، هیاهو براه نمی اندازد، مدال صلح هم دریافت داشته، ولی دقیقا همان برنامه ها را بشکل دیگری دارد ادامه میدهد، در هر صورت این خلاصه و چکیده دلایل مخالفت ما نیز با جنگ از این منظر است. اما بنظر من ضمن اینکه جواب سئوال بدرازا کشید، بگمان من، باید با دو محور و دو قالب این موضوع را بررسی کردو یکی موضعگیری ما در قبال این جنگ، دلایل مخالفت ما با این جنگ تحت هر شرایطی و باید با هر چه نیرو در توان داریم با آن و احتمال بروزش مقابله کنیم و دیگری بررسی اینکه، آیا چنین جنگی شدنی است، آیا آمریکائی ها و متحدین آنها امکان راه انداختن چنین جنگی و پیروز شدن در آن را دارند؟
من در این زمینه هم نظر دارم و شخصا گمان میکنم که تبلیغات و تهدیدات آنها بیشتر رجزخوانی است. ما ایرانیها، خود ملت شاهنامه و شاهنامه خوان هستیم که زمین را به آسمان و آسمان را به زمین می دوزیم و هفت طبقه زمین و آسمان را گردو خاک کرده به هوا میفرستیم و از این صحبتها، من گمان نمی کنم که این رجزخوانی ها بخرج مردم ایران برود، نه اینکه آمریکا و غرب در شرایط فعلی و بنا به دلایلی که اگر فرصت بود خدمتتان عرض خواهم کرد، توان اینکار را ندارندکه در منطقه بر علیه ایران دست به جنگ بزنند.
سوال: آقای زرافشان، ممنون از توضیح جامعتان که در واقع و پیشاپیش به برخی از سئوالاتی که در ذهن داشتم و قصد طرح آنرا با شما داشتم پاسخ دادید و تاکید موکدی که روی نقش مردم داشتید، یکی از سئوالهای بنده هم اینست که در این مناقشات سیاسی که میان آمریکا و متحدانش با جمهوری اسلامی، درمیان است، هر دو طرف میکوشند، در واقع مردم رادر این میان قربانی کنند، پرسش من این است که چگونه میتوان این طرف سوم، یا جبهه سوم و یا هر اسم دیگری که میشود رویش گذاشت، آنچنان چنان نیرومندش کرد تا بتواند در حل بحران و نجات کشور نقش آفرین باشد؟
جواب:بخشی که وظیفه ماست و اتفاقا هم فقط تنها وظیفه ماست، اگر در زمینه تحولات اجتماعی چیزی به گردن ما باشد، که هست وتحولاتی که باید صورت بگیرد، که باید بگیرد، این وظیفه هیچکس بجز مردم این مملکت نیست، اینرا در صحبت دیگری که با شما داشتم خدمتتان عرض کردم و این دین ما به تاریخ خودمان است، دینی که که تاکنون معوق مانده و بجز ما کس دیگری مسئول پرداختن این دین نیست، بله پرداخت این دین در شناسنامه ما بوده و بگردن ما هم هست، نه دیگران، نه آمریکائیها، و تا آنجائیکه به نیروهای اجتماعی مربوط میشود، تقویت این طرف سوم، بلی، این طرف سوم است که باید صورت حساب نهائی را پرداخت کند.
امروزه کوشش زیادی بکار برده میشود تا هر نوع بحث و تحلیلی را بیندازند در یکی از این دو قالب، یا قالبی که دستگاه قدرت در جمهوری اسلامی آن را مطرح میکند، یا قالبی که غرب از طریق تبلیغات سرسام آورش آن را مطرح می نماید، اما دراین میان طرف سومی، یعنی مردمی وجود دارند که حساب نهائی را آنان پرداخت میکنند این طرف سوم غیر از آنانی است که در تهران، واشنگتن و تل آویو نشسته اند، بله ما باید این جبهه سوم را فعال کنیم، اما سوای نیروهای اجتماعی و ذهنی، من میخواهم عرض کنم که اگر چنان اتفاقی بیفتد، ایران عراق نیست، ایران لیبی، افغانستان، اکراین و گرجستان نیست، ایران تجربه تاریخی ۲۸ مرداد و تحولات قبل و بعد آنهم در حافظه تاریخیش وجود دارد، از طرفی تحولات اجتماعی، جنگ و عینیت زندگی، آن تجربه ای را ممکن است در عرصه ذهنیت در یکسال بدست آید، در هنگام تحولات در یکروز میتوان به بسیاری تجربیات دست یافت و مسائل جامعه را حل و فصل کرد، در جریان تحولات اجتماعی جامعه به بسیاری از تابوها داغ باطل میزند و سریعا راه خودش را پیدامیکند. اما من عرض کردم که اینروزها فکر همه ما درگیراین مسائل هست و بنظر من بنابه مجموعه ای از مسائل فکر نمی کنم که این قصه از مرحله رجز خوانی، بویژه رجزخوانیهائی که اینها دارند و در زمینه راه انداختن جنگ روانی، بسیار پیشرفته اند، اوضاع و احوال از همین سطح موجود جلوتر نخواهد رفت، شما وضعیت آمریکا، وضعیت اروپا اوضاع اقتصادی و نظامی آنها را نگاه کنید، وقتی خوب توجه کنید گمان میکنیم باین نتیجه برسید حضرات بخش از تبلیغات خود را برای سرپوش گذاشتن بروی بحرانهای داخلی و مسائل و گرفتاریهای بسیار عمیق و سنگین خودشان، براه انداخته و باین دلیل بر طبل جنگ میکوبند، همین یکی دو روز پیش بود که دولت انگلستان اعلام کرد که ۲۰۰۰۰ نفر از نیروهای ارتش خود را خواهد کاست، زیرادر این زمینه با مشگل اقتصادی روبرو هستندپیش از این همین اتفاق در در آمریکا افتاد، حضرات در داخل با جنبشهای مردمی ضد سرمایه داری روبرو هستند، سیستم سرمایه داری که سیاستمداران اروپائی اینگونه با ذلت بردگی آنرا میکنند، همه اینها جلوی چشم شماست که مخالفان چگونه به تظاهرات و اعتراضات دست میزنند و شمابهتر از ما در درون اروپا شاهد اعتراضات هستید.
از سوی دیگر تحولات دیگر خارج از اروپا و آمریکا، از هفت، هشت سال پیش از آمریکای لاتین آغاز و بعد به خاورمیانه و آفریقا و آسیا کشیده شد و شما در جریان آن هستید، اینها شوخی نیست، منتقل شدن مرکز اقتصادی جهان از غرب به شرق، اینها شوخی و تعارف نیست، بنابراین وقتی مجموعه این شرایط را در نظر بگیرید متوجه خواهید شد، توی همین منطقه را بنده عرض میکنم، نه عراق له شده و نه افغانستان که اینچنین به اشغال نظامی درآمده و چه بر سرش آمده و حتی همین پاکستان متحد دیرینه آمریکا ، در صورت هر پیش آمدی در این منطق، اینها همه برای آمریکا مسئله خواهندشد، اصلا اینجور نیست.
سوال: آقای زرافشان، اگر بنظرشما تبلیغات نظامی، رجزخوانی هست ولی جنگ اقتصادی و تحریم ها، یک واقعیتی هست که خون مردم را در شیشه کرده است، با توجه به این قضیه، پرسش این است که، آیا میشود با جنگ مخالفت کرد بدون اینکه با تحریم اقتصادی نیز مخالفت کنی؟
این سوال را از این جهت میکنم که بعضیها با حمله نظامی موافق نیستند ولی از تحریم های اقتصادی با توجیهاتی دفاع می کنند.
جواب:نه بهیچ وجه، آنهم توجه و تامل نکردن در عمق قضیه است و از کوته نظری است، مردم ایران نکبت، رنج و گرفتاریهای این تحریم ها را دارند تحمل میکنند، تمام بار این تحریمها به مردم منتقل میشود. منتها من میخواهم عرض کنم، حدود ۱۷-۱۸ درصد نفت ایران به طور مشخص، در مورد نفت، حالا تحریمهای دیگر سر جای خودش، ولی این یک قلم که بر سرش بسیار غوغا کرده اند و بی بی سی و صدای آمریکا گلوی خود را پاره کردند که اتحادیه اروپا نفت را تحریم کرده اندو …
۱۷-۱۸ درصد نفت ایران را اروپامیخریده است، اولا نکته ای میخواهم عرض کنم، پیش از آنکه سراغ مسئله نفت برویم، میخواهیم اینرا بگویم که اینبار حضرات، یعنی اروپا و آمریکا خودشان دست به تحریم زده اند، و فشارهائی که بر ایران وارد میاورند عملکرد خود اروپا و آمریکا و نه سازمان ملل متحد میباشد. و این نشاندهنده اینستکه دیگر شورای نمیتواند مورد استفاده آنان قرار بگیردو یا بسیاری کشورهای دیگر جهان موافق سیاست تحریم اروپا و آمریکا نیستند. اگر خاطرتان باشد در اوائل سال ۸۹، حدود دو سال پیش قطعنامه ای به شورای امنیت بردند که بر علیه ایران بود و تصویب کردند، سناریو اینچنین بود که بنام شورای امنیت و جامعه جهانی سرپوشی برای تجاوز به ایران درست کنند، اما مجموعه چیزی که اکنون اتفاق افتاده، این شرایط پیش آمده که حالا اروپای از نفس افتاده، قاره ای که منابع و امکاناتش به ته کشیده شده، آنچنان که اکنون امکان ندارد مثل سابق و با جیب و امکانات بقیه دنیا خودش را اداره بکند و اکنون و اینچنین بهمراهی با آمریکائیها که از خودشان مسئله دار تر هستند، بیکدیگر آویزان شده اند و اروپا خود به تنهائی تحریم می کند، می بینید که از شورای امنیت ملل خبری نیست و این نشاندهنده آن است که همانندمورد مسئله عراق، که توانستند از طریق ملل متحد و جامعه جهانی عمل کنند، اکنون دیگر امکان آنرا ندارند، چون میدانید، اینان در حقیقت به اهداف خودشان سرپوش جامعه جهانی میدادند، دیگر این توانائی را ندارند که همان سناریو را در مورد ایران باجرا درآورند، حالا شرایط ما را بیاد دوره جنگ سرد میاندازد. برای اینکه در این منطقه آسیا، قدرتهای بزرگی وجود دارند، هم چون چینیها، روسها و میدانند که سرانجام این قصه به کجا خواهد انجامید و بطور اعلام نشده هر روز بیشتر شباهت دوره جنگ سرد پیدا میکند، بهر صورت مسئله جامعه جهانی دیگر مطرح نیست. من بنوعی میبینم که اینبار چین، روسیه و آمریکای لاتین در یک طرف قرار گرفته و آمریکا و اروپا هم در طرف دیگر جهان قرار دارند و اگر در این مسئله تعمق کنید بوضوح خواهید دید. از طرفی در مورد نفت میخواهم عرض کنم که در همین چهار، پنج روز گذشته، شاهدافزایش قیمت نفت بودیم و شما اگر قلم و کاغذی بدست بگیرید و حسابی سر انگشتی بکنید، بعلت همین شوکی که به بازار نفت وارد شد، قیمت ها تو همین یک هفته پس از تحریم اروپا، قیمت نفت رفت بالا و همین افزایش قیمت نفت، جبران آن ۱۶-۱۷ درصد رو میکند.
علاوه بر این کشورهائی که اقتصاد رو به توسعه دارند و هنوز از نظر اقتصادی نفس دارند، تقاضای نفت آنها هر روز بیشتر میشود، اروپائیها خوب میدانند که تنها جایگزین نفت و گاز برایشان روسیه است، در عین حال اینرا هم میدانند که روسیه با آنها تعارف ندارد، بنابراین خیال نمی کنم، این سلاح که یکبار در زمان زنده یاد مصدق(آدم را یاد آن دوره ها میاندازد) بریتانیا این شمشیر را از نیام بر کشید، فکر نمیکنم اینبار چندان برائی داشته باشد.
البته آقای زرافشان، صرفا تحریم نفت نیست که در این رابطه، خب، چین و هند که بیشترین وارد کننده نفت از ایران هستند، در واقع برای کاهش دادن واردات خود، اقدامی نکردند، یعنی با اتحادیه اروپا در تحریم نفتی همراهی نکردند، اروپا در تحریم نفت، خود دچار بحران است، از جمله بیشترین صادرات نفت به سه کشور بحران زده اروپا ارسال میشود، اما مسئله مهمتر برای ایران، مسدود شدن مبادلات ارزی و تحریم بانک مرکزی میباشد، در حقیقت آثار این تحریمها به نقد میشود در کاهش یافتن شدید ارزش پول ملی و افزایش یافتن قیمت دلار مشاهده کرد، یعنی این تبعات، فشار مضاعفی بر روی مردم ایران میاورد.
فرمایش شما کاملا متین است، همینطور هست، اما من میخواهم بگویم، این فشارها نتیجه معکوس خواهد داشت یعنی مردم وقتی احساس بکنندکه در نهایت انتهای خط تحریمهاست که بصورت وخامت شرایط زندگی خودشان درآمده و به خودشان فشار میاورد، واکنش نشان میدهند و اتفاقا یک جورهائی یک لایه هائی از جامعه را برمیگردونه به موضع حمایت از نظام سیاسی حاکم.
کسانیکه بیرون نشسته اند و طراحی میکنند، من نمی دانم چگونه فکر میکنند، فکر میکنم، اروپا، با ذلت و چشم بسته از آمریکا تبعیت میکند والا اروپا مجموعا با حساب اقتصادی، در وضعیتی نیست که این تحریمها، کمکش کند، کمکی به شرایط بحرانی آنها بکند، اما همانطور که گفتید فشار روی مردم میاورد و مردم را وادار میکند به مقاومت کردن، میدانید هر کجا که فشار وارد بشود مقاومت بر می انگیزد و من دارم آثارش را می بینم، شرایط ز​ندگی روزبروز دارد سخت تر و خراب تر میشود، اما مردم هم دارند آماده میشوند.
تشکر مجری محترم رادیو ندا و تشکر متقابل آقای زرافشان
پیاده و تنظیم از احمد مزارعی و مجله هفته
به مناسبت اول ماه مه روزجهانی کارگر
 
"رهائی طبقۀ کارگر، کار خود طبقۀ کارگر است" و نقش حزب طبقۀ کارگر

تماً این سخنان را در سرود انترناسیونال کمونیستی شنیدهﺍید و بسیاری کمونیستﻫﺎ نیز از این گفتار به نقل از مقدمۀ "مانیفست حزب کمونیست" بسیار نقل کردهﺍند و یا این که حتماً این جملات مارکس را در "انترناسیونالیسم اول" در سپتامبر1871 به خاطر می آورید که در جمعبندی از کمون پاریس می گفت: "طبقۀ کارگر آزادی خود را باید در میدان مبارزه به دست آورد..." ولی متأسفانه پارهﺍﯼ از کمونیستﻫﺎ که تحت تأثیر نظریات اکونومیستی هستند از این گفتار درست، درک نادرستی ارائه می دهند. این گفتار تا آن حد که بخواهد به طبقۀ کارگر این اعتماد به نفس را بدهد، که باید برای آزادی خویش بپاخیزد و قدرت سیاسی را به کف آورد و این آزادی نمی تواند محصول کار سایر طبقات اجتماعی به غیر از خود کارگران باشد و وی نباید منتظر آزادی خویش به دست دیگران و یا قهرمانان و خدایان و نیروهای خارج از طبیعت باشد، سخنان درستی است. طبقۀ کارگر آن نیروی مادی اجتماعی است که می تواند جانمایۀ تغییرات انقلابی قرار گیرد. ولی وجود طبقۀ کارگر به عنوان پایۀ مادی این تحول برای رفتن به سوی جامعۀ بی طبقه و یا برای نیل به سوسیالیسم و گذار به کمونیسم کافی نیست. این نیروی مادی باید با دانش علمی آغشته شود و تئوری سوسیالیسم علمی و در شرایط امروز مارکسیسم لنینیسم با آن بیامیزد تا جنبش کارگری راه خود را پیدا کند و بداند که به کدام جهت باید حرکت کند. جنبش کارگری نیروی بالقوۀ انفجار است ولی هر انفجاری به سود طبقۀ کارگر نیست و به امر رهائی وی یاری نمی رساند. تنها آن انفجاری زنجیرهای طبقۀ کارگر را به دور می افکند که با چاشنی مارکسیسم لنینیسم همراه باشد. این انفجار است که جهت تخریب نظام کهن را نشان می دهد. ولی برای کار این انفجار باید آموزش دید.باید شناخت سیاسی پیدا کرد، باید با دانش علمی مارکسیسم لنینیسم مسلح شد. بدون دستیابی به این دانش امکان رهائی طبقۀ کارگر به هیچوجه میسر نیست.باید شعور و ماده با هم تلفیق شوند تا تحول مورد نظر به وجود آید.

عدهﺍﯼ هستند که عوامفریبانه رفتار می کنند و کار یک بحث علمی و آموزنده را به شعارهای دهان پر کنی نظیر این که "طبقۀ کارگر قیم نمی خواهد"، "طبقۀ کارگر خودش را خودش آزاد می کند و به کس دیگری نیاز ندارد" تنزل داده و حتی کارگران را علیۀ روشنفکران به عنوان دشمنان آنها تحریک می کنند و البته روشنفکرانی که به جز مارکسیسم لنینیسم به طبقۀ کارگر بیآموزند طبیعتاً دشمنان طبقۀ کارگر هستند زیرا مدت اسارات طبقۀ کارگر را افزایش می دهند. ولی این مدعیان دلسوزی برای یک"جنبش ناب کارگری" منظورشان همان دانش مارکسیسم لنینیسم است که نباید به درون طبقۀ کارگر نفوذ کند. آنها چه بدانند و چه ندانند کارگران را به کوری، به جهل طبقاتی دعوت کرده از آنها می خواهند که نادانسته دست به کار شوند و به بیراهه روند. نتیجۀ چنین فراخوانی از همان روز نخست معلوم است و هستۀ شکست را در دل خویش می پروراند. این افراد که تعداد آنها به ویژه پس از شکست در هر جنبشی کم نبودهﺍند علیۀ حزب قد علم می کنند، دشمن حزب می شوند، حزب را سد راه انقلاب جا می زنند، کارگران را چون بُت به صِرف کارگر بودن تقدیس می کنند، خطا ناپذیر جا می زنند تا تئوریﻫﺎﯼ من در آوردی و ضد انقلابی خویش را که میان عامل آگاه و جنبش کارگری جدائی می افکند، جا بیاندازند. هم اکنون ما در ایران با چهرهﻫﺎﯼ اکونومیستی، آنارکوسندیکالیستی، تروتسکیستی و ضد لنینی روبرو هستیم.رویزیونیستﻫﺎ نیز از دشمنان حزب طبقۀ کارگرند و در تلاشند تا ماهیت حزب طبقۀ کارگر را عوض کنند. آنها به جای مارکسیسم لنینیسم که آن را به بهانۀ دگماتیسم طرد می کنند تجدید نظر طلبی، رفرمیسم و اکونومیسم را می نشانند. رویزیونیستﻫﺎ نیز مانند اکونومیستﻫﺎ چهرهﻫﺎﯼ مختلف دارند و نقابﻫﺎﯼ "چپ" و راست حمل می کنند.رویزیونیستﻫﺎ و یا اکونومیستﻫﺎﯼ "چپ" با قبول تئوریﻫﺎﯼ کاستریستی و"کانون شورشی" ضرورت وجود حزب طبقۀ کارگر در مبارزۀ سیاسی را که همان عامل مهم ذهنی است با عربده کشی "انقلابی" رد می کنند و کمونیسم را با انقلابی نمائی خرده بورژوائی به انحراف می برند و رژی دبره و چه گوارا را به جای لنین و استالین می نشانند و برخی نیز با چنگ انداختن در مبارزۀ اقتصادی و یا قبول سیاست بورژوائی نقش رهبری طبقۀ کارگر را به دست بورژواها می دهند.هر دوی این انحرافات نتیجۀ واحد در به انحراف کشاندن جنبش کارگری دارد که منجر به قربانیان فراوانی خواهد شد. رویزیونیستﻫﺎ و اکونومیستﻫﺎ در فرجام خونین سرنوشتشان حاضر نیستند مسئولیت خونﻫﺎﯼ ریخته شده را به عهده گیرند و خود را تا پای مرگ نیز انقلابی جا می زنند. آنها که تجربۀ تاریخ را به دور افکنده بودند و می خواستند همه چیز را از نو شروع کنند در کفن تئوریﻫﺎﯼ کهنه به گور تاریخ سپرده می شوند.حزب ما در آستانۀ اول ماه مه سال 2007 مطابق 11 اردیبهشت سال 1386 در بزرگداشت این روز تاریخی لازم می داند که بار دیگر به یکی از دستآوردهای جنبش کمونیستی ایران و جهان تکیه کند و با جریانﻫﺎﯼ منحرفی که در جنبش زندۀ کمونیستی ایران چون علف هرز رستند، مبارزه نماید. صدور اعلامیه در اول ماه مه و یا تکرار حوادث و رویدادهای مبارزاتی کارگری در ایران و جهان کافی نیست آموزش و درک از مارکسیسم لنینیسم و حزبیت اساس آزادی طبقۀ کارگر است.

ما در زیر با نقل از اثر"تکامل در وحدت، سرشت مارکسیسم است" به پارهﺍﯼ از این ادعاها از زبان رفیق فروتن پاسخ داده و اهمیت نقش حزب را برجسته می کنیم:

حزب طبقۀ کارگر

آیا حزب باید آموزش سوسیالیسم علمی را به میان کارگران ببرد؟

سوسیالیسم علمی چیست؟ سوسیالیسم علمی، تئوری علمی قانونمندیﻫﺎﯼ تحقق رسالت تاریخی پرولتاریا یعنی قانونمندیﻫﺎﯼ مبارزۀ طبقاتی و استراتژی و تاکتیک نبرد سرنوشت ساز طبقۀ کارگر در تدارک انقلاب سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیسم و کمونیسم است، سوسیالیسم علمی همراه با اقتصاد مارکسیستی و جهان بینی مارکسیستی سه جزء مارکسیسمﺍند، سه جزئی تفکیک ناپذیر که مجموعۀ آنها یک سیستم واحد منسجم و هم آهنگ از آموزشﻫﺎﯼ فلسفی، اقتصادی و سیاسی است. مارکسیسم کاخ بلندی است که برای بنای آن دانشی وسیع، قدرت تفکری عظیم و خلاق و نبوغی فوقﺍلعاده لازم بود. کسانی که با سماجت و اصرار کارگر را به خود طبقۀ کارگر وامی گذارند آیا تصور می کنند چنین بنای رفیع و جاودانی از درون جنبش "خودروی" طبقۀ کارگر می توانست سربزند؟ انگلس بر آنست که"بدون فلسفۀ آلمانی پیش از سوسیالیسم علمی، و به ویژه بدون فلسفۀ هگل هرگز سوسیالیسم علمی آلمان که یگانه سوسیالیسم علمی است و مانند آن هیچگاه پیش از آن نبوده، به وجود نمی آید"(م.ا. به زبان آلمانی جلد 1 ص 615).

» آیا طبقۀ کارگر می توانست به سراسر فلسفۀ آلمان و به ویژه به فلسفۀ هگل که از بغرنج ترین و غامض ترین سیستمﻫﺎﯼ فلسفی کلاسیک است دست یابد؟ تاریخ تمام کشورها گواهی می دهد که طبقۀ کارگر با قوای خود منحصراً می تواند آگاهی تریدیونیستی کسب کند یعنی اعتقاد حاصل کند که باید تشکیل اتحادیه بدهد و ضد کارفرمایان مبارزه کند و دولت را مجبور به صدور قوانینی کند که برای کارگران لازم است، ولی آموزش سوسیالیسم از تئوریﻫﺎﯼ فلسفی و تاریخی و اقتصادی نشو و نما یافته که نمایندگان دانشور طبقات دارا و روشنفکران تتبع نمودهﺍند، خود مارکس و انگلس موجدین سوسیالیسم علمی معاصر نیز از لحاظ موقعیت اجتماعی خود در زمرۀ روشنفکران بورژوازی بودند. به همین گونه در روسیه نیز آموزش تئوریک سوسیال ــ دموکراسی کاملاًً مستقل از رشد خود بخودی جنبش کارگری و به مثابۀ نتیجۀ طبیعی و ناگزیر تکامل فکری روشنفکران انقلابی سوسیالیست به وجود آمده است".(لنین ــ "چه باید کرد").

» کائوتسکی در آن زمان که به مارکسیسم وفادار بود چنین می نوشت: "بسیاری از ناقدین رویزیونیست ما تصور می کنند که گویا مارکس مدعی بوده است که تکامل اقتصادی و مبارزۀ طبقاتی نه تنها شرایط تولید سوسیالیستی بلکه مستقیماً معرفت (تکیه از کائوتسکی) به لزوم آن را هم به وجود می آورد... سوسیالیسم و مبارزۀ طبقاتی یکی زائیده دیگری نیست بلکه در کنار یکدیگر به وجود می آیند و پیدایش آنها معلول مقدمات مختلفی است. معرفت سوسیالیستی کنونی فقط بر پایۀ معلومات عمیق علمی می تواند پدیدار گردد... حامل علم هم پرولتاریا نیست، روشنفکران بورژوازیﺍند (تکیه-ازکائوتسکی است) سوسیالیسم کنونی نیز در مغز افرادی از این قشر پیدا شده و توسط آنها به پرولترهائی که از حیث تکامل فکری برجستهﺍند منتقل می گردد... معرفت سوسیالیستی چیزی است که از خارج، داخل مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا شده و نه یک چیز خود بخودی که از این مبارزه ناشی شده باشد « (نقل از لنین ــ "چه باید کرد؟")

چه فکری می توان در سر داشت برای آن که حقیقتی به این وضوح را انکار کرد؟ آیا جزاینست که در مقابل آگاهی سوسیالیستی طبقۀ کارگر می ایستند؟.

مارکس و انگلس به همۀ طبقۀ کارگر کمک کردند که از صفوف خود شایسته ترین و برجسته ترین رهبران را بیرون دهند، رهبرانی که ایدئولوژی سوسیالیستی را درک و هضم کردند. مارکس و انگلس با بردن سوسیالیسم علمی در میان کارگران و تربیت رهبران از محیط کارگری راه را برای رشد و تحکیم سوسیالیسم هموار ساختند. مارکس در نامهﺍﯼ به کوگلمان با مسرت از یکی از شرکت کنندگان در حوزه یاد می کند بنام لوخنر(نجار) که می تواند کتاب او(یعنی کاپیتال را) تدریس کند، یا این که لیبکنخت را مدت 15 سال شفاهی آموزش داد و او یکی از برجسته ترین رهبران حزب انترناسیونال بود. می بینیم که پایه گذاران سوسیالیسم علمی خود به اشاعۀ ایدئولوژِی سوسیالیستی در میان کارگران پرداختند و پیوسته به رهبران توصیه می کردند که بیش از پیش به آموزش مارکسیسم بپردازند: » وظیفۀ پیشوایان به ویژه عبارت خواهد بود از این که در تمام مسایل تئوریک بیش از پیش ذهن خود را روشن سازند، بیش از پیش از زیر بار نفوذ عبارات سنتی متعلق به جهان بینی کهنه آزاد گردند و همیشه در نظر داشته باشند که سوسیالیسم از آن موقعی که به علم تبدیل شده است ایجاب می کند که با آن چون علم رفتار شود یعنی آن را مورد مطالعه قرار دهند. این خودآگاهی را که بدین طریق حاصل شده و به طور روزافزونی در حال ضیاء و روشنی است باید در بین تودهﻫﺎﯼ کارگر با جدیتی هر چه تمام تر پراکنده نمود و سازمان حزب و سازمان اتحادیهﻫﺎ را هر چه بیشتر فشرده و محکم ساخت. « (مجموعۀ آثار به زبان آلمانی جلد 1 ص 626) (تکیه-ازما)

این تئوریسینﻫﺎﯼ جنبش "چپ"از مارکس و انگلس آنچه را می گیرند که در انطباق با افکار ضد کارگری آنها است و آن چنان تفسیر می کنند که خود می خواهند. آنها به جنبش "خودبخودی"می چسبند چون در مقدمهﺍﯼ بر "مانیفست" آمده که آزادی طبقۀ کارگر کار خود طبقۀ کارگر است، این عبارت آن چنان به مذاق آنها خوش می آید که دیگر همه چیز در برابر آن فراموش می شود. آنها از این نوشتۀ مارکس و انگلس نتیجه می گیرند که باید طبقۀ کارگر را به حال خود رها کرد تا هم حزب خود را تشکیل دهد و هم به سوسیالیسم علمی برسد. آنها نمی بینند و نمی خواهند ببینند که آنچه می گویند نه در شخصیت بزرگان مارکسیسم مصداق پیدا می کند و نه در تاریخ جنبش کمونیستی حتی در زمان مارکس و انگلس. آنها نمی بینند که مارکس و انگلس هرگز خود را از کارگران جدا ندانستند، آنها نمی بینند که سراسر زندگی این دو مرد بزرگ (یا دو روشنفکر بزرگ) در ایجاد و رهبری احزاب طبقۀ کارگر نه تنها در آلمان بلکه در سراسر اروپا گذشته است، آنها نمی بینند که مارکس و انگلس خود به اشاعۀ سوسیالیسم علمی در میان کارگران پرداختند و توصیه کردند که باید با جدیت ایدئولوژی سوسیالیستی را در میان کارگران پراکند و رهبران حزب را از میان با استعدادترین کارگران و با آموزش ایدئولوژی سوسیالیستی به آنها تدارک دید. آنها این کلام پرمعنی لنین را نمی خواهند بفهمند که بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی به وجود نمی آیدو تئوری انقلابی از درون جنبش خود بخودی بیرون نمی جهد. طبقۀ کارگر قادر نیست با مبارزۀ اقتصادی، آگاهی خود را تا سوسیالیسم علمی و درک قوانین تکامل جامعه بالا برد. مبارزۀ طبقاتی در اشکال سیاسی و تئوریک آن مستلزم درک قوانین مبارزۀ طبقاتی و تکامل جامعه است. انگلس قدرت و شکست ناپذیری نهضت کارگری را در مبارزه هم آهنگ اقتصادی، سیاسی و تئوریک می داند:

» از آن موقعی که نهضت کارگری وجود دارد این اولین بار است که مبارزه به طور منظم در هر سه مسیر متوافق و مرتبط خود جریان دارد: “در مسیر تئوریک، در مسیر سیاسی و در مسیر اقتصادی عملی (مقاومت در برابر سرمایهﺪاران) قدرت و شکست ناپذیری نهضت آلمان در همین به اصطلاح هجوم متمرکز نهفته است.« (م.ا. به زبان آلمانی جلد 1 ص 615).

آیا این نهضت آلمان از درون طبقۀ کارگر بیرون زد؟ آیا جنبش "خودبخودی" به کارگران امکان خواهد داد که مبارزۀ سیاسی و به ویژه مبارزۀ تئوریک را که نیاز به دانش وسیع و عمیق دارد از پیش ببرند؟ آن بخشی از نیروی "چپ" که می خواهد و می کوشد از اندیشهﻫﺎﯼ والای مارکس و انگلس جنبش "خود بخودی" را بیرون بکشد و مبارزان راه طبقۀ کارگر را به انتظار و بی عملی بکشاند به یقین ناکام خواهد ماند همان گونه که همپالگیﻫﺎﯼ آنها در گذشته ناکام ماندند.

اندیشهﻫﺎﯼ مارکس و انگلس و عمل آنها بدون هیچگونه شک و تردید در این جهت سیر می کنند که:

1 ــ سوسیالیسم علمی، علم است و فقط روشنفکران دانشور می توانستند آن را در اختیار طبقۀ کارگر قرار دهند چنین علمی از درون جنبش "خودبخودی" نمی تراود،

2 ــ که از جنبش اقتصادی طبقۀ کارگر حزب پرولتری، حزبی که به سوسیالیسم علمی مجهز باشد و کارگران را به راه انقلاب و پیروزی در انقلاب سوق دهد زاده نمی شود،

3 ــ که تنها بخش آگاه و مجهز به سلاح تئوریک طبقۀ کارگر است (و مارکس و انگلس طبیعتاً علی رغم منشاء طبقاتی، خود را از زمره طبقۀ کارگر می شمردند و روشنفکران دیگر را نیز که با آموختن سوسیالیسم علمی بیاری طبقۀ کارگر شتافنهﺍند یا می شتابند از طبقۀ کارگر جدا نمی دانند) که به تشکیل حزب طبقۀ کارگر می پردازد،

4 ــ بالاخره حزب و روشنفکران پرولتری وظیفه دارند جنبش کارگری را با ایدئولوژی سوسیالیستی پیوند دهند و آن را رهبری کنند. آری این وظیفۀ حزب است که رهبری مبارزۀ طبقۀ کارگر را بر عهده گیرد، وظیفه حزب است که سطح آگاهی کارگران را تا سطح آگاهی پیشاهنگ طبقه ارتقاء دهد.

و اما بعد، مبارزۀ اقتصادی طبقۀ کارگر به انجام رسالت تاریخی او منتهی نخواهد شد نه تنها به این خاطر که تحقق رسالت تاریخی طبقۀ کارگر محتاج به شناختن این رسالت تاریخی و پراتیک تحقق آنست و مبارزۀ اقتصادی به چنین شناختی منجر نمی شود بلکه بورژوازی نیز تمام تلاش خود را به کار می برد تا سقوط مرگ خود را تا سرحد ممکن به تعویق اندازد و یکی از شیوهﻫﺎﯼ او دور کردن طبقۀ کارگر از انقلاب با دادن امتیازات اقتصادی به او است.

برای ما نمونه می آورند که ببینید که چگونه "نخستین حزب کارگر عصر ما (انگلس) یعنی جنبش چارتیست از درون مبارزۀ اقتصادی زاده شد. و دائرۀ مبارزه خود را به عرصۀ سیاسی کشانید. این حزب که در آغاز دهه سوم قرن گذشته پا به عرصۀ وجود گذاشت و در سال 1842 به اوج اعلاء خود رسید درست زمانی که سوسیالیسم علمی با انتشار "مانیفست کمونیست" تولد یافت از هم پاشید. طبقۀ کارگر انگلستان طی نیمۀ دوم قرن 19 به علت رهبرانی که بورژوازی آنها را خرید یا به آنها "جیره و مواجب" داد به دنبال بورژوازی روان شد. اتفاقاً انگلستان کشوری است که در آن علی رغم پیدایش"نخستین حزب کارگری عصر ما" بورژوازی با حیله گری توانست طبقۀ کارگر را تحت نفوذ خویش نگاه دارد. اندک نیستند رهبرانی از جنبش چارتیست که به رفرمیسم گرویدند، از اتحادیهﻫﺎﯼ کارگری انگلستان در 1906 "حزب کار" انگلستان بیرون آمد که سرشت آن امروز بر همه کس معلوم است. آنچه مورد نظر جنبش "خود بخودی"است در واقع همین نوع احزاب است.

جنبش چارتیست هرگز به سوسیالیسم علمی دست نیافت و هرگز حزب واقعی طبقۀ کارگر از آن بیرون نیامد. البته این جنبش که کارگران ستون فقرات آن را تشکیل می دادند مطالبات اقتصادی را با خواستﻫﺎﯼ سیاسی در آمیخته اما آن خواستﻫﺎئی که از حدود نظام بورژوائی فراتر نمی رفت.به خواستﻫﺎﯼ جامعۀ چارتیستﻫﺎ در "منشور" آن توجه کنید:

1ــ حق انتخاب همگانی (برای مردان از 21 سال به بالا)، 2ــ انتخابات پارلمانی سالیانه، 3 ــ رأی مخفی،4ــ تنظیم حوزهﻫﺎﯼ انتخاباتی، 5ــ حذف شرط دارائی برای نامزدهای پارلمان، 6ــ پرداخت حقوق ماهیانه به اعضای پارلمان.

این طرح در ماه مه 1838 به پارلمان داده شد و به دنبال آن سه نامه نیز به توسط چارتیستﻫﺎ به مجلس ارسال گردید ولی این طرح در آن موقع در مجلس مورد تصویب قرار نگرفت. طی نیمۀ دوم قرن 19 به تدریج "منشورچارتیستﻫﺎ" در قسمت اعظم خود به تحقق در آمد. "در آن زمان بخش اعظم منشور چارتیسم به آنها (بورژواها) تحمیل شد و به صورت قانون کشور در آمد" (انگلس).

به دنبال همۀ اینها نیروی طبقۀ کارگر در انتخابات چندین برابر شد به قسمی که در 150 تا 200 حوزۀ انتخاباتی اکثریت انتخاب کنندگان را کارگران تشکیل می دادند.

» اما برای احترام به سنت، هیچ مکتبی بهتر از سیستم پارلمانی وجود ندارد...اگر طبقۀ متوسط با تقدس و احترام به گروهی می نگرد که لرد ماینرز آن را به تمسخر "نجبای دیرین ما"می نامد تودۀ کارگران در آن موقع با احترام و تقدیس و به اصطلاح "بهترین طبقه" آن زمان یعنی بورژوازی می نگریستند « (مجموعه آثار به زبان آلمانی جلد 2 ص 69)

بورژواهای انگلیس که "اهل معامله"(انگلس) بودند به تدریج رهبران جنبش کارگری را در امتیازات انحصار خود شرکت دادند. انگلس می نویسد:

» حقیقت چنین است، تا زمانی که انحصار صنعتی انگلستان دوام داشت طبقۀ کارگر انگلیس تا درجۀ معینی در امتیازات این انحصار شریک بود. این امتیازات به طور نامساوی به میان کارگران تقسیم می شد، اقلیتی ممتاز بخش اعظم را به خود اختصاص می داد اما تودۀ بزرگ طبقۀ کارگر نیز حداقل گهگاه در آنها سهیم می گردید. به این سبب است که از زمان مرگ اوئونیسم در انگلستان هیچ سوسیالیسمی وجود نداشته است (همانجا ص384)، (مقدمه بر وضع "طبقۀ کارگر در انگلستان").

مارکس و انگلس طی چندین دهه وضع طبقۀ کارگر در انگلستان را دنبال کردهﺍند. استناد به تمام نوشتهﻫﺎﯼ آنها از حوصلۀ مقاله بیرون است ولی می توان فشرده بخشی ار آنها را که در اثر لنین"کارل مارکس" آمده در اینجا آورد (در این نقل قول هر آنچه در گیومه جای دارد از آن مارکس یا انگلس است) اشارات فراوان مارکس و انگلس که بر پایۀ تجربۀ آنها از جنبش کارگری انگلستان استوار است نشان می دهد که چگونه "شکوفائی"صنعتی موجب کوششﻫﺎئی برای "خرید کارگران" و منحرف ساختن آنها از مبارزه می گردد، چگونه این "شکوفائی"، "کارگران را از راه بدر می برد"، چگونه پرولتاریای انگلستان "بورژوا می شود" و "بورژواترین ملت در میان ملتﻫﺎ می خواهد بالاخره در کنار بورژوازی یک اشرافیت و یک پرولتاریای بورژوا داشته باشد،"، چگونه "انرژی انقلابی پرولتاریا تحلیل می رود"چگونه باید مدتی کم و بیش طولانی در انتظار ماند "تا کارگران انگلیسی خود را از چنگال بیماری بورژا شدن که به آنها سرایت کرده رها سازند." چگونه آن "شور وحدت چارتیستﻫﺎ از جنبش کارگری انگلیس رخت بر بسته است"، چگونه رهبران کارگران انگلیس به یک نوع واسطهﺍﯼ میان "بورژوازی رادیکال و کارگر"تبدیل شدهﺍند، چگونه بر اثر انحصار انگلستان و تا موقعی که انحصار وجود دارد هیچ کاری با کارگران انگلیس نمی توان کرد".

تاکتیک مبارزۀ اقتصادی در ارتباط با حرکت کلی کارگری از دیدگاه بسیار وسیع، دیالکتیکی و واقعاً انقلابی مورد بررسی قرار گرفته است.

آیا نمونۀ انگلستان نشان نمی دهد که محدود ساختن مبارزه به مبارزۀ سندیکائی (که از خود طبقۀ کارگر نشأت می گیرد)، طبقۀ کارگر را تحت نفوذ ایدئولوژی بورژوائی و در نتیجه تحت نفوذ طبقۀ بورژوازی در می آورد؟ آیا عدم اشاعۀ ایدئولوژی سوسیالیستی به میان کارگران به معنی خلع سلاح کارگران در برابر ایدئولوژیِ بورژوائی نیست؟ آیا نمونۀ انگلستان بر این حکم لنینی صحه نمی گذارد که یا ایدئولوژیِ بورژوائی یا ایدئولوژی سوسیالیستی، در اینجا حد وسطی وجود ندارد! هرگونه کوچک شمردن ایدئولوژیِ سوسیالیستی، هرگونه دوری ار آن، بخودی خود به معنی تقویت ایدئولوژِی بورژوائی است"؟(چه باید کرد؟).

در انگلستان حزب کمونیست وجود نداشت تا "در میان کارگران آگاهی روشن و دقیق دربارۀ آنتاگونیسم شدیدی که در میان بورژوازی و پرولتاریا وجود دارد بیدار کند تا در فرصت مناسب کارگران بتوانند شرایط سیاسی و اجتماعی ایجاد شده توسط رژیم بورژوائی را به همان قدر سلاح علیۀ بورژوازی تبدیل کنند تا مبارزه، بتواند علیۀ بورژوازی در گیر شود"(مانیفست) (تکیه از ماست) مارکسیستﻫﺎ بر آنند که حزب طبقۀ کارگر مجهز به سوسیالیسم علمی از جنبش "خود بخودی" طبقۀ کارگر بیرون نمی آید و جنبش چارتیست چنین حزبی نبود.

مبارزۀ اقتصادی برای آنست که طبقۀ کارگر نیروی کار خود را به مثابۀ کالائی که در اختیار اوست هر چه می تواند بیشتر بفروشد. هنگامی که این مبارزه تا سطح تمام جامعه گسترش می یابد، آنگاه به مبارزۀ سیاسی می انجامد که هدف آن تحمیل یک سلسله قوانین بر دولت بورژوائی است که از طبقۀ کارگر حمایت می کنند و مانع را کم و بیش از سر راه نهضت کارگری برمی دارند. اما مبارزۀ سیاسی در مارکسیسم به آن مبارزهﺍﯼ که از مبارزه اقتصادی برمی خیزد محدود نمی شود. هدف مبارزۀ سیاسی واقعی برانداختن نظام سرمایهﺪاری است برای آن که اساساً نیروی کار از صورت کالا بیرون آید تا در بازار آن را نتوان خرید و فروخت. یکی در چارچوب سرمایهﺪاری خواهان بهبود وضع طبقۀ کارگر است و دیگری تیشه به ریشۀ سرمایهﺪاری می زند تا طبقۀ کارگر و دیگر استثمارشوندگان را یک بار برای همیشه از استثمار و ستم طبقاتی برهاند، یکی از حدود رفرم فراتر نمی رود و دیگری انقلاب را وجهه همت خود قرار می دهد.مبارزۀ سیاسی واقعی مستلزم شناخت سوسیالیسم علمی و به طورکلی مارکسیسم است و مبارزۀ سندیکائی موجد چنین شناختی نیست. و بالاخره مارکسیسم با هرگونه حرکت "خود بخودی یا خودروئی" در تضاد است، مارکسیسم دشمن "خودروئی" است.مارکسیستﻫﺎ هیچوقت و در هیچ وضعیتی دست روی دست نمی گذارند تا شاهد وضع موجود باشند. مارکسیسم به آنها می آموزد که هر آنچه در قوه دارند (از فکر یا عمل)به کار اندازند برای آن که وضع موجود را در جهت مطلوب تغییر دهند. مارکسیسم تئوری صِرف نیست، تئوری در آمیخته با عمل است. لنین به درستی وظیفۀ کمونیستﻫﺎ را "مبارزه علیۀ خودروئی" می داند. روشن است کسانی که به نام مارکس و انگلس موعظه می کنند که باید طبقۀ کارگر را به حال خود گذارد تا خود، حزب خود را بسازد، به انقلاب سوسیالیستی مبادرت ورزد و سوسیالیسم را بنا نهد در واقع رسالت تاریخی طبقۀ کارگر و آرمانﻫﺎﯼ او را به خاک می سپرند. به نام مارکس و انگلس انقلابی که فکر و عملشان جز در پیرامون انقلاب نمی گشت، انقلابی را دور می افکند و بدیهی است چنین نیتی هرگز به واقعیت در نخواهد آمد. امروز مارکسیست ــ لنینیستﻫﺎ در سراسر جهان و از آن جمله در ایران پراکندهﺍند و این امر نمی تواند مایۀ خرسندی بورژوازی و از آن جمله بورژوازی شوروی نباشد. اما این پراکندگی گذراست مارکسیستﻫﺎ دیر یا زود در حزب طبقۀ کارگر گرد خواهند آمد و به هر آنچه که وظیفۀ آنهاست عمل خواهند کرد. مارکسیستﻫﺎ مانند آموزگاران خود انقلابیﺍند و انقلاب، وحدت و تشکیلات طبقۀ کارگر را می طلبد. از اینها گذشته فرض کنیم ــ و می گویند فرض محال محال نیست که طبقۀ کارگر خود در آینده ــ آیندهﺍی که معلوم نیست کی خواهد بود ــ از ادامۀ مبارزۀ سندیکائی به لزوم حزب پی برد و به ایدئولوژی سوسیالیستی دست یابد، خوب چه گناهی است اگر مارکسیستﻫﺎ آنچه را که طبقۀ کارگر پس از تحمل دشواریﻫﺎ و سختیﻫﺎ به آن می رسد از هم اکنون در اختیار او قرار دهند.

آیا لااقل این کار به تسریع روند تاریخی کمک نخواهد کرد؟ آیا تسریع پروسۀ تاریخ هم گناهی نابخشودنی است؟ اگر تشکیل حزب و کسب ایدئولوژی سوسیالیستی خصلتی انقلابی دارد چرا از هم اکنون طبقۀ کارگر را به اهمیت نقش تاریخی او و طرقی که برای ایفای این نقش ضروری است واقف نگردانید؟ آیا طبقۀ کارگر خواهد بخشود که ما راه آزادی او را می شناختهﺍیم ولی آن را به او ننمودهﺍیم؟ اگر دوستی، آشنائی، انسان شریفی در اسارت به سرمی برد و تحت ستم است و من راه آزادی او را می دانم ولی در اختیار او نمی گذارم به این بهانۀ غیر انسانی که او باید خودش راه آزادی خود را بیابد، آیا من در چنین حالتی خصائل انسانی را زیر پا نگذاشتهﺍم و برخلاف انسانیت رفتار نکردهﺍم؟ چرا او باید در زیر ستم بماند تا خودش را با فکر و عمل خود از مضیقه بیرون بکشد و من از کمکی که می توانم به او بکنم، کمکی که او را به آزادی می رساند دریغ ورزم؟ کدام منطق، کدام فضیلت کمونیستی چنین رفتاری را تجویز می کند؟ البته سخن بر سر اخلاقیات نیست بر سر رهانیدن بشریت زحمتکش از قیود فلاکت بار و فلاکت آور نظام سرمایه داری است. سخن بر سر راهی است که مارکس و انگلس، لنین و استالین و مائو برای پیمودن آن نشان دادهﺍند.

خطاب به روشنفکران کمونیست می گویند:

» طبقۀ کارگر وکیل و وصی نمی خواهد.اگر این سخن درستی است چرا همین مردمان مدام به عنوان وکیل و قیم ازجانب طبقۀ کارگر حرف می زنند؟ کی و کجا طبقۀ کارگر به آنها مأموریت داده که به کمونیستﻫﺎ بگویند، برای کارگران حزب نسازند؟ کمونیستﻫﺎ از آموزگاران خود آموختهﺍند که در قبال طبقۀ کارگر چه وظایفی دارند، نیازی هم به "رهنمودهای جنبش “چپ"نیست. مارکس و انگلس خود نخستین سازمان انقلابی آلمان یعنی "اتحادیۀ کمونیستﻫﺎ"را ایجاد کردند برای آن برنامه ("مانیفست") و اساسنامه نوشتند، خود از اعضای کمیتۀ مرکزی آن بودند، در فعالیت انقلابی آن شرکت داشتند و آن را رهبری کردند. این سازمان به علت تعقیب شدید پلیس با نظر مارکس منحل اعلام شد. احزاب سوسیال ــ دمکرات که در سراسر اروپا به وجود آمدند و در انترناسیونال دوم شرکت داشتند گویا بدون تائید مارکس و انگلس بود. انتقاد بر برنامهﻫﺎﯼ گوتا و ارفورت گویا به این علت صورت گرفت که مارکس و انگلس با تشکیل حزب توسط روشنفکران مخالف بودند. مارکس خود از جانب حزب طبقۀ کارگر آلمان در شورایعالی انترناسیونال نمایندگی داشت. یا شاید احزاب سوسیال دموکرات را خود کارگران ایجاد کردند؟ شاید رهبری آنها منحصراً یا در مجموع در دست کارگران بود؟

نه، این که مارکس و انگلس تشکیل حزب طبقۀ کارگر را وظیفۀ خود ندانستند دروغی است که سراسر زندگی انقلابی آنها و ماهیت انقلابی تئوری آنها، آنرا به اثبات می رساند. مارکس و انگلس به ضرورت تشکیل حزب برای طبقۀ کارگر وقوف داشتند و این ضرورت را به واقعیت تبدیل کردند، آنها در انتظار نماندند که طبقۀ کارگر خود به آن اقدام کند. تئوری مارکس و انگلس با هرگونه "خودروئی" مخالف است و بنابراین آنها نمی توانستند جز این بیندیشند و عمل کنند و با پراتیک خود اندیشۀ "خودروئی" را درهم نکوبند. تئوری مارکس و انگلس و پس از آنها لنین در برابر روشنفکران کمونیست است و سرمشق فعالیت فکری و عملی آنهاست.

روشنفکران کمونیست خود را از طبقۀ کارگر جدا نمی دانند همان طور که مارکس و انگلس نمی دانستند.کمونیستﻫﺎ تفاوتشان با طبقۀ کارگر در اینست که "آنها بر بقیۀ پرولتاریا این مزیت را دارند که آگاهی روشنی از شرایط و حرکت جنبش کارگری و هدفﻫﺎﯼ کلی آن دارند" (مانیفست). شاید منظور از کمونیستﻫﺎ در نزد مارکس و انگلس کارگران کمونیست است و آنها با بیان این مطلب کمونیست بودن خود را نفی کردهﺍند؟
 نقل از توفان الکترونیکی شماره70 اردیبهشت ماه 1391