آِیا "نادر نادرپور" شاعر زمانه خود بود؟
  نویسنده : رفیق احمد قاسمی مجله دنیا 1342
نادرپور از هواداران سرسخت شعر نواست و هر چهار دیباچه‌ای که بر چهار مجموعه اشعار خویش نگاشته در دفاع از این هواداری است. نادرپور در دیباچه "چشم‌ها و دست ها" بر اساس این عقیده که "شعر نیز مانند هر نیاز معنوی دیگر ساخته و پرداخته زمان و مکان مادی جوامع است و شاعر جز این که واسطه دریافت و سپس عرضه داشتن این نیاز باشد چاره‌ای ندارد"، "قرن ما قرن طوفان‌ها و دلهره‌ها و شتاب هاست و کار شاعر این قرن بیان سریع هزار گونه احساس است که در ارواح معاصران او موج می‌زند "نتیجه می‌گیرد که" آن چه شعر نو را پدید آورده نیاز معنوی روزگار ماست که به یقین از اوضاع و احوال مادی سرچشمه گرفته است"، "پیروزی از آن کسانی است که روح زمان را دریافته اند و پا به پای آن پیش میروند".
گرچه آن تحلیل تاریخی که مستند این نظریه قرار گرفته در برخی از موارد درست نمی‌نماید و یا ناقص است ولی خود نظریه کاملا درست است و مبنای علمی دارد. نادرپور، بر خلاف برخی از شعراء و هنرمندان معاصر ما شعر و هنر را جدا از زندگی نمی‌داند بلکه آن را زائیده محیط اجتماعی می‌شمارد که خود بر محور عوامل مادی می‌گردد. در دیباچه "شعر انگور" می‌گوید: "شعر مانند همه مظاهر معنوی جامعه مولود وضع اجتماعی است" از این جهت به عقیده نادرپور: "در این سی سال اخیر و به خصوص در این سیزده سال پس از شهریور 1320 به دنبال تحولات اجتماعی، شعر نیزتحولی یافت که او را از محافل اعیان و اشراف بیرون کشید و در آغوش مردم افکند. شعرنو، سلاح نسل جوان شد ... شعر نو سلاح مردم رنجدیده‌ای است که از دردهای خویش به جان آمده اند. این سلاح را برای همین مردم نگاه باید داشت و به دست دشمنانش نباید داد".
"من برآنم که هیچ شاعری "جاوید" نخواهد شد مگر آن که شاعر نسل و زمان خود باشد... شعر باید همچون "آینه"‌ای در مقابل "آفتاب زمان" خود قرار گیرد تا انعکاس شور را به "آفق آینده" بفرستد... من شاعر نسل و روزگار خویشم‌ ... ادعای من این است که شاعر نسلی دردمند و روزگاری پرآشوبم، نسلی که اوان بلوغش با حوادث شهریور 1320 مصادف شد و این تصادف وسیله تشخیص و تمایز او از نسل‌های دیگر است. نسلی که ناگهان در میان خود و اسلافش فاصله‌ای بزرگ حس کرد، حس کرد که زندگی او از زندگی نسل گذشته اش جدا است و شیوه زیستن دگرگون شده است. تغییری که در وضع اجتماعی و اقتصادی جامعه روی داد چنان سهمگین بود که پدر و پسر زبان یک دیگر را از یاد بردند."پدر" از اصول دین و قواعد عرف متابعت می‌کرد: در پانزده سالگی همسر می‌گرفت و پیشه اسلاف را می‌گزید بی‌آن که اندیشه تغییر آن از خاطرش خطور کند. اما "پسر" از آن اصول و قواعد روی برتافت، تا بیست دو سالگی به "تحصیل" پرداخت و پس از آن دربه در دنبال شغل گشت. مشکلات مادی و "جنسی" که برای "پدر" به آسانی حل می‌شد برای "پسر" لاینحل بود. گاه ناگزیر بود که در حین تحصیل کار کند تا وسیله معیشتی فراهم آید و گاه ناچار شد که از تحصیل چشم به پوشد تا به دنبال معاش رود. بهار بلوغش با تلخ‌ترین حوادث، با سیاه‌ترین ایام و با سخت‌ترین سال‌ها مقارن بود و هنگامی که اقتضای سنش او را به بازی و تفریح می‌خواند ناچار شد که در "جدی"‌ترین وقایع شرکت جوید و در دشوارترین کارها دخالت کند. من شاعر این نسلم و این نسل، شکست خورده‌ای پیروز است."قضاوت نادرپور در باره نبردهای نسل معاصر خودش بسیار جالب است. وی "شکست خورده پیروز" را این طور تفسیر می‌کند: "او را به خلاف اسلافش سرزنش نمی‌توانند کرد. زیرا مانند آنان دست بر دست نهاده و شانه از زیر بار وظایف تهی نکرده است. با "فقر" به نبرد برخاسته، اما عواملی که از او پنهان بودند در شکستش کوشیده اند و به "فقر" دچارش کرده اند. خواسته تا دل‌ها را همداستان کند و دست‌ها را بهم نزدیک سازد و "تنهائی" را براند. اما "تنهائی" و "هراس" بر او غالب آمده اند. کوشیده تا حوادث را در مسیر درست خویش رهبری کند و از انحراف پرهیز جوید. اما سیلاب حوادث او را از جای کند ه و به بیراهه افکنده است. و از همه مهم تر، خواسته تا "فساد" روحی و جسمی را براندازد اما خود به دام آن گرفتار آمده است! آری، پیکار او با شکست روبرو شده اما فتح او در این شکست نهفته است. او هرگز در فریضه هایش اهمال روا نداشته تا مستحق شماتت باشد".
ما در باره برخی از نکات نظریه نادرپور صحبت خواهیم کرد ولی آن چه از هم اکنون می‌توان اعلام داشت این است که نادرپور به مبارزه بزرگی که نسل وی در پیش داشته و دارد با دیده تحسین می‌نگرد و مبارزان را شکست خوردگان پیروز می‌شمارد. چقدر این سخن او دلیرانه و درست و دلنشین است: "اگر افتخاری باشد در این است که نبرد کنیم، خواه غالب آئیم و خواه مغلوب شویم. اما افتخار در این نیست که "جنت مکان" بمانیم و "دست از پا خطا نکنیم"، "یعنی از بیم شکست به میدان نرویم".او در نتیجه گیری می‌گوید: "من اگر در حیات شاعری خود به افتخاری دست یافته باشم آن افتخار را همراهی و همگامی با نسل خود می‌دانم. به آرامشی که هرگز احساس نکرده ام سوگند که هیچ گاه از هم داستانی با او رو برنتافته‌ام: هم دوش او نبرد کرده‌ام و هم راه او به اوج و حضیض رفته‌ام. در صف او با "فساد" جنگیده‌ام و مانند او در نشیب "فساد" در غلتیده‌ام. طهارت من در این آلودگی است"

پس ما با شاعری سرو کار داریم که می‌خواهد آئینه آفتاب زمان خود باشد و در این دیباچه‌ها کوشیده است که خطوط اصلی زمان خود را ترسیم کند. این که می‌گوید ایران در نیم قرن اخیر و به ویژه پس از شهریور 1320 وارد دوران نوینی شد کاملا درست است. یاد آوری او از تغییرات سهمگین اوضاع اجتماعی و اقتصادی ایران کاملا به جاست. این که می‌گوید نسل معاصر " بهار بلوغش با تلخ‌ترین حوادث، با سیاه‌ترین ایام و با سخت‌ترین سال‌ها مقارن بود و هنگامی که اقتضای سنش او را به بازی و تفریح می‌خواند ناچار شد که در "جدی"‌ترین وقایع شرکت جوید و در دشوارترین کارها دخالت کند" ظاهرا اشاره به مبارزات سال‌های پس از شهریور و به خصوص پیکارهای بعد از 15 بهمن 1327 و کودتای 28 مرداد است و کسی در صحت آن تردید ندارد. آن چه در این میان درست نیست و یا لااقل مبهم گذاشته شده این است که آن فاصله عظیمی که نیم قرن اخیر و بوِیژه دوران پس از شهریور را از دوران پیشین جدا می‌کند فاصله میان پدران و پسران نیست. اگر می‌شد همه دشواری‌ها را در ناسازگاری پدران و پسران خلاصه کرد رفع آن آسان بود. زیرا که گذشت زمان و نو شدن نسل به خودی خود آن را مرتفع می‌ساخت. اما اگر قانون عمومی و کلی این دوران را در نظر بگیریم هیچ گاه پدران روبروی پسران نایستادند بلکه در درون هر طبقه اجتماعی پسران ادامه دهنده پدران بودند.بدیهی است که "تلخ‌ترین حوادث" و "سیاه‌ترین ایام" و "سخت‌ترین سالها" در اثر برخورد پسران با پدران بوجود نیامد. وجود آنها نتیجه برخورد طبقات و قشرهای کهنه با طبقات و قشرهای تازه بود. این برخورد در تحلیل نادرپور منعکس نیست.تحلیل او فقط قسمتی از دشواری‌ها، آن هم نه عمده‌ترین آنها را، در بر می‌گیرد. آن زندگی که در نوشته نادرپور منعکس شده اگر چه واقعیت دارد ولی تمام واقعیت نیست، به تمام جامعه ایران مربوط نمی‌شود؛ فقط مربوط به یک قسمت از جامعه ایران یعنی طبقات متوسط است. آن پسری که پس از شهریور 1320 از اصول و قواعد قدیم روی برتافت، "تا بیست و دو سالگی به تحصیل پرداخت و پس از آن در به در به دنبال شغل گشت" کیست؟ از شمار آن میلیون‌ها دهقان ایرانی است که هنوز هم رنگ سواد را ندیده اند؟ در عداد صدها هزار کارگری است که یا قادر به تحصیل نبوده و یا آن را نیمه تمام گذاشته اند؟ نه! از طبقات متوسط ایران است، از لحاظ طبقاتی از نظائر نادرپور است. بدیهی است که طبقات متوسط نقش بزرگی در حوادث نیم قرن اخیر داشته اند ولی نباید آنها را که جزئی از ملت ایران اند با ملت ایران اشتباه کرد و تمام "تغییرات سهمگین" اجتماعی را مرتبط با آنها و فقط آنها دانست.
چه عیبی از این نقص تحلیل بر می‌خیزد؟ این عیب که انسان دردهای جامعه را محدود به دردهای طبقات متوسط می‌داند؛ آرمان‌های اجتماعی را در دایره آرمان‌های طبقات متوسط محدود می‌کند، و بالنتیجه از دیدن عظمت مبارزه باز می‌ماند. چه طبقاتی پس از شهریور 1320 وارد عمل شدند، چه احزابی در صحنه پیکار قدم نهادند، چه افکاری جامعه ایران را تکان داد، چه دور نمائی برای این تحول موجود است ... بدیهی است که همه اینها "آفتاب زمان" است ولی در تحلیل نادرپور منعکس نیست. نه این که هیچ منعکس نیست، انعکاس شایسته خود را ندارد.
نادرپور می‌گوید نسل بعد از شهریور با "فقر" به نبرد برخاست. "اما عواملی که از او پنهان بودند" در شکست کوشیدند. "سیلاب حادثه" او را از جای کند. ولی آیا واقعا عوامل شکست نهضت از ملت ایران پنهان است؟ آیا سر منشاء سیلاب حادثه بر ما روشن نیست؟ آیا آفتاب زمان هنوز این واقعیات را روشن نساخته است؟
نادرپور می‌گوید نسل معاصر پس از شکست گرفتار "فساد" گردید. در این تردیدی نیست که شکست ثمرات تلخ و زیان مندی به بار آورد. نومیدی و سرخوردگی دامن گسترد، افرادی از نهضت دور شدند، برخی هم در فساد غلطیدند ولی آیا می‌توان گفت "نسل" مبارز یعنی تمام ملت ایران در این سراشیب افتاد؟ مگر این همه نبردهائی که پس از شکست نهضت یعنی بعد از کودتای 28 مرداد 1332 روی داده از ملت سرچشمه نمی‌گیرد؟ مگر هدف آنها مبارزه با ناپاکی، نادرستی، ستمگری و بردگی نیست؟ مگر این همه قهرمانی که پس از شکست نهضت در برابر مامورین عذاب و در پای تیر اعدام از حق و حقیقت دفاع کردند نشانه فساد ناپذیری ملت نیستند؟ پس نتیجه گیری نادرپور را که می‌گوید: من "مانند نسل خود"، "در نشیب فساد در غلتیده‌ام" نمی‌تواند دلیل مقنعی به شمار آورد. از طرف دیگردوران پس از شهریور فقط سال‌های تلخ‌ترین حوادث و سیاه‌ترین ایام نیست. این دورانی است که شیرین‌ترین حوادث و درخشان‌ترین ایام را نیز دربر می‌گیرد. در تاریخ ملت ما بزرگ‌ترین مبارزات آزادی بخش برعلیه امپریالیسم دراین دوران انجام گرفته است. شکسته شدن سکوت مرگبار بیست ساله، روشن شدن افکار عمومی، کامیابی‌های بسیار در عرصه مختلف نبرد، روز ملی کردن صنایع نفت، روز سی تیر، روز رفراندوم 1332 و غیره و غیره همه از یادگارهای این دوران است.نادرپور در یک جا در مورد سال‌های پیش از شهریور20 می‌گوید: "اوضاع آن روزگار و گیرو بندهائی که حتی کلمات را به زنجیر می‌کشید به "نیما" فهمانید که سخن به گستاخی روزگار گذشته (قبل از رضاشاه) نمی‌توان گفت. و از طرف دیگر او را مانند بسیاری از صاحب هنران آن دوران خانه نشین و گوشه گیر و مردم گریز کرد."
یعنی نادرپور هم تائید می‌کند که در روزگار رضاشاه حتی کلمات را هم به زنجیر می‌کشیدند و صاحب هنران را به خانه نشینی و گوشه گیری وا می‌داشتند. ولی معذلک از این که دوران پس از شهریور 1320 و پیش از کودتای مرداد 1332 بسیاری از این زنجیرها را شکست و چه بسا صاحب هنران گوشه گیر و خانه نشین را به میدان زندگی کشانید ذکری به میان نمی‌آورد. برعکس، به عقیده نادرپور در اشعار جوانان این دوران کلمات وحشت، هراس، اندوه، مرگ، بیگانه، ناشناس، ناپایدار فراوان به چشم می‌خورد و این امر "نمودار و مبین بسیاری از افکار و عواطفی است که این نسل را بازیچه خود ساخته است". او می‌گوید که اشعار دوران پس از شهریور کمتر از اشعار دوران مشروطه شور پیکار و مبارزه جویی دارد و "انباشته از اندوه و نومیدی و اضطراب و هراس است" و از این حیث فقط "چند تنی را که شیوه خاص سیاسی و مرامی داشتند "میتوان استثناء" کرد.
با این استقراء نادرپور به هیجوجه نمی‌توان موافقت داشت. ما از سال‌های پس از شهریور آنقدر دور نشده‌ایم که نتوان به قضاوت قطعی در این باره دست زد. همه به خاطر دارند که نیروی جذبه حوادث و مبارزات پرشور و امید بخش این سال‌ها آن چنان بود که افسرده‌ترین گویندگان ایران نیز از تاثیر آن برکنار نماند. برای نمونه می‌توان شاعری چون شهریار را نام برد که به هیچوجه رنگ سیاسی ندارد و مرد وارسته و گوشه گیری است. ولی شکست هیتلریسم و سقوط برلن او را نیز به آنجا کشانید که قطعه مطولی در مورد این حادثه عظیم ساخت. در هنگام جنبش مردم آذربایجان در سال 1325 هم طبع شهریار جوشید و غزل شورانگیزی به این مطلع پرداخت:
پر میزند مرغ دلم بر یاد آذربایجان
خوش باد وقت مردم آزاد آذربایجان
بر خلاف عقیده نادرپور کلماتی که بیش از همه در ادبیات دوران پس از شهریور به چشم می‌خورد کلمات مبارزه، امید، آینده، آزادی، سعادت و امثال آن است. جز این هم نمی‌تواند باشد زیرا که روح زمانه ما اینهاست.

دوران دشواریکه نادرپور می گفت فرزند آنست!
نادرپور می‌گوید: "من شاعر نسل و روزگار خویشم ... ادعای من این است که شاعر نسلی دردمند و روزگاری پرآشوبم".
واقعا بسیاری از دردهای نسل ما و شعله‌هائی از آشوب روزگار ما در اشعار نادرپور تجلی دارد. ولی چنان که گفتیم نسل ما فقط نسل درد و آشوب نیست، درد و آشوب وی هم دارای خصوصیات خود است. خود نادرپور در مورد نسل معاصر می‌گوید که: "ناچار شد در جدی‌ترین وقایع شرکت جوید و در دشوارترین کارها دخالت کند". اما در اشعار نادرپور که می‌خواهد آینه آفتاب زمان باشد اثر زیادی از آن دشوارترین کارها و جدی‌ترین وقایع نمی‌توان یافت.
نادرپور در یک جا شعر سعدی را با حافظ مقایسه می‌کند و می‌نویسد:"روزگار حافظ اگر چه از دوران سعدی چندان دور نیست اما تحولات و تغییرات فراوان، تفاوتی شگرف در میان این دو عهد پدید آورده و عهد حافظ را بسی پرآشوب‌تر و سهمناک‌تر از آن دیگری ساخته است و به همین سبب در شعر حافظ مطالب و نکات تازه‌تری به چشم می‌خورد که زاده اوضاع و روزگار اوست". سپس می‌آفزاید:"اگر هنوز می‌بینیم که شعر حافظ برای ما کهنه نشده باید بیندیشیم که گذشته از نبوغ تابناک او علت دیگری نیز در میان هست و آن این است که هنوز جامعه ما چندان پیش نرفته که تفاوتی عظیم با هفت قرن پیش داشته باشد. هنوز عصر ما از بسیاری جهات به روزگار حافظ همانند است"
اگر منظور از "عصرما" یعنی "عصر ما ایرانیان" است این سخن تا حدی درست است؛ ایران ما آنقدر عقب مانده که هنوز بسیاری از بقایای عصر حافظ در آن به چشم می‌خورد. ولی معذالک آیا می‌توان تغییرات شگرفی را که در اثر تحولات گیتی در همین ایران ما نسبت به زمان حافظ روی داده است ندیده گرفت؟ آیا می‌توان ندیده گرفت که امروز برخلاف عصر حافظ نقاط مختلف جهان به هم پیوند یافته و سرنوشت کشور ما به سرنوشت دنیایی وابسته است که قابل مقایسه با دنیای عصر حافظ نیست؟ راهی که بشر در طی چند صد سال اخیر پیموده در طول هزاران سال پیش از آن نمی‌توانسته است به پیماید. در این صورت تردیدی نیست که فاصله عصر ما از عصر حافظ هزاران مرتبه دورتر از فاصله عصر حافظ از عصر سعدی است. پس شعرنو، شعر امروز باید حاوی هزار نکته و هزار معنا باشد که در شعر حافظ وجود ندارد.
نادرپور برای آن که وجوه مشترک عصر ما و عصر حافظ را بیان کند می‌گوید:"هنوز عصر ما از بسیاری جهات به روزگار حافظ همانند است. هنوز همان مشکلات و مصائب، همان قید و بندها، همان زهد فروشی‌ها و زشتکاری‌های پس پرده وجود دارد، منتها رنگ و شکلی تازه گرفته است". البته همانطور که گفتیم دوران ما با دوران حافظ دارای همانندی‌هایی نیز هست ولی آیا واقعا می‌توان گفت که مشکلات و مصایب عمده ما همان مشکلات و مصایب دوران حافظ است؟ آیا ما در عهد ایلغار تیموری به سر می‌بریم؟ آیا جهانخوارانی که دنیا را به ویرانی اتمی تهدید می‌کنند از لحاظ خصایص اجتماعی و مقام طبقاتی مانند تیمور و چنگیز هستند؟ اگر نه، پس این تفاوت در کجاست و چرا در اشعار برخی از نوپردازان ما به چشم می‌خورد؟ در روزگار حافظ از فردی نظیر او در جلوگیری از فتنه تیمور کاری ساخته نبود و هنوز اراده مردم نقش عمده در تعیین سرنوشت کشور نداشت. از این جهت حافظ برای خود وظیفه‌ای جز صبر و شکیبائی و امیدواری نمی‌دید.
به صبر کوش تو‌ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
اماآیا در روزگار ما هم که گفتارها و اندیشه‌ها با هزاران وسیله به سرعت در میان میلیون‌ها نفر از مردم پخش می‌شود و به صورت نیروی مادی در می‌آید باز هم وظیفه شاعر همان صبر و شکیبائی و امیدواری است؟ در اینجا باید گفت که برخی از شاعران نوپرداز ما متاسفانه نه فقط همین وظیفه را نیز انجام نمی‌دهند بلکه گرفتار بی‌صبری و ناشکیبائی و ناامیدی نیز هستند.
نادرپور می‌گوید در روزگار ما هم مثل روزگار حافظ "همان قید و بندها، همان زهد فروشی‌ها و زشتکاری‌های پس پرده وجود دارد" ولی معلوم نیست در کجا؟در زمان حافظ منشاء و مظهر این قید و بندها محتسب بود. امروز کیست؟- سازمان امنیت. در زمان حافظ فروشنده زهد و زرق روحانیانی بودند که به صورت نیروی بزرگی وجود داشتند و همدوش شاهان پیش می‌رفتند. امروز این روحانیان دروغین به صورت گماشتگان و دستیارهای دربار درآمده‌اند. حافظ با محتسب و زهد فروش عهد خود مبارزه می‌کرد.
بود آیا که در میکده‌ها بگشایند
گره از کار فروبسته ما بگشایند
اگر از بهر دل زاهد خود بین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
آیا شاعران نوپرداز ما نیز- اگر می‌خواهند در عصر خود همپای حافظ باشند- نباید با همین دلیری با مظاهر امروزی ریا و ستم مبارزه کنند؟
اگر یک روز حافظ در نبرد به خاطر آزاد فکری و خرافات شکنی در آستین مرقع پیاله پنهان می‌کرد امروز آن چیزی که محتسبان دوران ما در دنبال آن‌اند پیاله نیست، "ممنوعه"های مهم‌تر از پیاله هست. کسی که می‌خواهد و باید در زمان ما مثل حافظ در قرن هشتم هجری باشد باید این "ممنوعه"ها را در آستین پنهان کند و آنگاه سرود پیکار خود را به سازد.
باید گفت که نادرپور فکر اساسی خود را که "شاعر باید روح زمانه خویش باشد" تا آخر دنبال نمی‌کند و از این جهت مسائل عمده دوران ما به ندرت در اشعار وی مطرح می‌شود.