۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه


آیا جهان بزرگ‌تر از آنست که قابل سقوط باشد؟
منحنی های نظام جهانی
[تاريخ انتشار : ) ] سه شنبه 7 ژوئن 2011
نوشته نوام چامسکی
برگردان لقمان تدین نژاد
خیزش دموکراسی طلبانه‌ی جهان عرب تصویر حیرت انگیزی از شهامت و پایمردی و از خودگذشتگی توده های مردم را نشان می داد. این جنبش درست همزمان شده بود با حرکت قابل توجه دهها هزار مردمی که در مدیسون ویسکانسین و دیگر شهرهای آمریکا به دفاع از دموکراسی و طبقه‌ی کارگر برخاسته بودند. هرچند که جنبش های قاهره و مدیسون در یک نقطه باهم تلاقی کرده بودند اما در دو جهت مخالف حرکت می کردند: در قاهره بسوی بدست آوردن حقوق اولیه‌یی که یک دیکتاتور از آن‌ها دریغ داشته بود، و در مدیسون در راستای دفاع از حقوقی که در طول سالها مبارزه‌ی سخت بدست آمده و امروز مورد حملات شدید قرار گرفته بود. 
هریک از این دو جریان میکروکاسم microcosm و جهان فشرده‌ای بشمار می‌آید که تمایلات برامده از خط سیر های متفاوت در جهان را بارز می سازد. تردیدی نیست که اتفاقاتی که از یک‌سو در یک مرکز صنعتی رو به افول، در قویترین و ثروتمند ترین کشور تاریخ، و از سوی دیگر در منطقه‌ای که آیزنهاور آنرا «مهمترین منطقه‌ی استراتژیک جهان» و «بزرگترین منشاء قدرت استراتژیک» می نامید نتایج مهمی در بر خواهد داشت. اسناد وزارت خارجه در سال‌های دهه‌ی ۱۹۴۰ از منطقه‌ی خاورمیانه بعنوان «ثروتمند ترین بازار سرمایه‌گذاری خارجی» نام می‌برد. این منطقه غنیمتی حیاتی بشمار می‌آمد که لازم بود که در سالهای پس از جنگ دوم و ظهور نظام نوین جهانی در مشت ایالات متحده و متفقین او باقی بماند.
به رغم تغییرات عظیمی که از آن زمان تا به امروز در سطح جهان صورت گرفته است تمام شواهد نشان می‌دهد که سیاست خاورمیانه‌یی آمریکا هنوز همچنان پیرو نظریه‌ی ای-ای برل A.A. Berle مشاور با نفوذ فرانکلین دلانو روزولت است. بر اساس این نظریه، «کنترل ذخیره های انرژی منطقه‌ی خاورمیانه به معنای کنترل بخش قابل توجهی از جهان است.» و برعکس، از دست رفتن این کنترل تهدیدی علیه سَروَری آمریکا در جهان بشمار می آید.
ایالات متحده از همان آغاز جنگ جهانی دوم بر این اعتقاد بود که در نهایت در جایگاه قدرت برتر جهان خواهد نشست. در طول جنگ مقامات بالا رتبه‌ی وزارت خارجه و نظریه پردازان سیاست خارجی مرتب در حال نشست بودند و طرح برنامه‌های پس از جنگ را مهیا می کردند. آن‌ها نقشه‌ی «گستره‌ی پهناور»ی (Grand Area) را می کشیدند که قرار بود زیر سلطه‌ی آمریکا باشد و شامل نیمکره‌ی غربی، آسیای دور، و امپراتوری سابق بریتانیا و بخش خاورمیانه‌ای سرشار از ذخائر انرژی آن می شد. پس از نبرد استالینگراد و آغاز درهم کوبیده شدن ارتش نازی بدست روسها، قسمت‌های هرچه بیشتری از اوراسیا Eurasia و دستکم مراکز اقتصادی اروپای غربی نیز به این «گستره‌ی پهناور» افزوده شد. برنامه این بود که آمریکا در مرزهای «گستره‌ی پهناور» «قدرت بی چون و چرا»ی خود را با تکیه بر «برتری نظامی اقتصادی» حفظ کرده و در همان حال از «محدودیت عمل به استقلال» کشورهایی که ممکن بود در طرح های جهانی آن کشور ایجاد اخلال کنند اطمینان حاصل کند. برنامه‌های دقیق دوران جنگ هرچه سریعتر به اجرا گذاشته شد.
آمریکا همیشه متوجه این حقیقت بود که ممکن است اروپا بخواهد مسیر مستقل خود را دنبال کند و یکی از اهداف آمریکا در برپایی ناتو در واقع مقابله با همین تهدید بود. در سال ۱۹۸۹ با وجودی که ناتو دیگر دلیل وجودی خود را از دست داده بود برخلاف قول شفاهی‌ای که به میخائیل گورباچف داده شده بود برعکس در جهت مرزهای شرقی گسترش پیدا کرد. از آن زمان ببعد ناتو به ارتش مداخله گر زیر فرمان آمریکا مبدال شده و حوزه‌ی عمل آن هرچه بیشتر گسترش پیدا کرده است. جاپ دی هوپ شفر Jaap de Hoop Scheffer, رئیس شورای ناتو در یکی از کنفرانس ها وظایف ناتو را بدین صورت توصیف می کند، «سربازان ناتو مامور حفاظت از خط لوله هایی هستند که نفت و گازبه غرب می‌رساند و از آن گذشته مسیر های دریایی و سایر زیربناهای حیاتی سیستم انرژی غرب را حفاظت می کنند.»
دکترین «گستره‌ی پهناور» به آمریکا کارت سفید داده که در هر زمان و هرجا که اراده کند به دخالت نظامی دست بزند. این نتیجه‌گیری توسط دولت کلینتون و با دقیق‌ترین کلام روشن شده و در این رابطه به صراحت اعلام می‌شد که «ایالات متحده حق بکار بردن نیروی نظامی در جهت اطمینان یافتن از «دسترسی مستقیم به بازارهای کلیدی، ذخیره های انرژی، و منابع استراتژیک» را برای خود محفوظ می‌دارد. لازم است که آن کشور یک نیروی نظامی بزرگ برای «بسیج پیشدستانه» در اروپا و آسیا آماده نگاه داشته و قادر باشد که «افکار عمومی در باره‌ی کشور ما را شکل داده» و «جریاناتی را که بر امنیت و شیوه‌ زندگی ما تأثیر خواهد نهاد جهت بخشد.»»
همین اصل راهنمای حمله به عراق بشمار می آمد. در زمانیکه ناتوانی آمریکا در تحمیل خواستهای خود بر عراق آشکار شده بود دیگر لزومی به پنهان کردن اهداف واقعی در پشت شعارهای زییا نبود. کاخ سفید در نوامبر سال ۲۰۰۷ اعلامیه‌ای صادر کرد که در آن حضور همیشگی نیروهای آمریکایی در عراق و ضمانت آن کشور در دادن امتیازهای ویژه به سرمایه گذاران آمریکایی را مطالبه می کرد. دو ماه بعد از آن بوش به کنگره اطلاع داد که او هر قانونی را که سر راه حضور دائمی آمریکا در عراق و یا «کنترل منابع نفتی آن کشور» محدودیت ایجاد کند وتو خواهد کرد. آمریکا بعدها در مقابل مقاومت‌ عراقی ها مجبور به ترک هردو خواسته‌شد.
هرچند که خیزش ها در دو کشور مصر و تونس به پیروزی های چشمگیری رسیده‌اند اما بطوری که موسسه‌ی کارنِگی گزارش می‌کند که رژیم های سابق—به رغم تغییر اسم مقامات تازه— بر جا مانده است و «تغییر اساسی نخبگان حکومت و سیستم دولت هنوز هدف دوری محسوب می شود.» این گزارش به موانع درونی بر سر راه دموکراسی می‌پردازد اما از روی عوامل مؤثر خارجی، به رغم اهمیت فوق‌العاده‌ی آن‌ها، به آسانی رد می شود.
ایالات متحده و متحدین غربی آن بی تردید هرچه در توان دارند بر علیه پا گرفتن دموکراسی های واقعی در جهان عرب بکار خواهند برد. برای درک چرایی این قضیه کافی است تنها به گزارشاتی که سازمان های آمار گیری از نظریات مردم در جهان عرب تهیه کرده‌اند دقت کنیم. این گزارش‌ها هرچند که به ندرت منتشر می‌شوند اما در اینکه برنامه ریزان آمریکایی از آن کاملاً آگاه هستند تردیدی نیست. این گزارش‌ها روشن می‌سازد که اکثریت مطلق مردم عرب آمریکا و اسرائیل را تهدید های اصلی خود بشمار می آورند: ۹۰٪ مردم مصر و رویهم رفته ۷۵٪‌ جهان عرب بر این عقیده‌اند و تنها ۱۰٪ آنها کشور ایران را تهدیدی تلقی می کند. مخالفت با سیاست های آمریکا بقدری شدید است که اکثر مردم معتقدند که یک ایران اتمی در واقع به امنیت منطقه کمک می کند: این نسبت در مصر به ۸۰٪ می رسد. در کشور های دیگر نسبت‌ها چیزی نزدیک به همین رقم است. اگر بنا بود عقاید مردم نقشی در سیاست داشته باشد ایالات متحده نه تنها منطقه را کنترل نمی‌کرد بلکه همراه با متحدان خود از منطقه اخراج می شد و در نتیجه اصل بنیادین سلطه‌ی جهانی آمریکا مخدوش می شد.
دست پنهان قدرت
هواداری از دموکراسی حیطه‌ی کار ایدئولوگ ها و مبلغین است اما در‌واقع امر خبرگان بطور کلی از دموکراسی منزجر هستند. دلایل غیر قابل انکاری وجود دارد که نشان دهنده‌ی این حقیقت است که از دموکراسی فقط تا زمانی دفاع می شود که در خدمت اهداف اقتصادی اجتماعی خاصی باشد. این نتیجه‌گیری اخیراً ، هرچند با بی میلی، از سوی پژوهشگران جدی‌تر مورد پذیرش قرار گرفته است.
مخالفت خبرگان با دموکراسی در جریان افشاگری های ویکی-لیکس به بهترین وجه برملا شد. از میان اسرار افشا شده آنچه که بیش از همه توجهات را بخود جلب کرد و نوشته ها و اظهار نظر های داغ را باعث شد پشتیبانی دولت های عربی از مواضع ضد ایرانی آمریکا بود. مروان معاشر یکی از مقامات دولتی سابق کشور اردن و مشاور کنونی امور خاورمیانه در بنیاد کارنِگی، اصل بنیادین و راهنمای چنین موضع گیری‌یی را به بهترین صورت ارائه می کند: «هیچ مشکلی در بین نیست، همه چیز زیر کنترل است.» بطور خلاصه، زمانی که دیکتاتورها از ما پشتیبانی می‌کنند کی به چیزهای دیگر اهمیت می دهد؟
نظریه‌ی معاشر هم از روی حساب است و هم سابقه دار. مثلاً میتوان به نمونه‌یی اشاره کرد که حتی امروز نیز مورد دارد. آیزنهاور در یکی از بحث‌های داخلی خود در سال ۱۹۵۸ نگرانی خود از «بسیج نفرت»ی را ابراز کرد که در آن زمان در جهان عرب بر علیه ما در جریان بود. آن تبلیغات نه از سوی دولتها بلکه از درون مردم نشأت می گرفت. شورای امنیت ملی به آیزنهاور چنین گزارش داده بود که در جهان عرب باور عمومی این است که ایالات متحده از دیکتاتورها پشتیبانی کرده و راه دموکراسی و پیشرفت را سد می‌کند تا بتواند کنترل خود بر منابع انرژی و بر منطقه را حفظ کند. شورای امنیت ملی نتیجه‌گیری کرده بود که در‌واقع این باور درستی است و چیزی است که ما باید به آن (دکترین معاشر) عمل کنیم. بررسی هایی که پنتاگون پس از یازده سپتامبر صورت داد بار دیگر بر یافته های سابق تأکید نهاد.
این امری است طبیعی که تاریخ از سوی پیروزمندان به زباله دانی پرت شده اما از سوی قربانیان جدی گرفته شود. در رابطه با این امر بااهمیت شاید بد نباشد اگر ما به چند نمونه اشاره کنیم. در مورد مصر و آمریکا این اولین موردی نیست که این دو کشور با مشکلات مشابهی روبرو می‌شوند و هرکدام مسیر متنافری بر می گزیند. همین اتفاق در اوائل قرن نوزدهم نیز تکرار شده بود.
پژوهشگران تاریخ اقتصاد تازگی ها گفته‌اند که مصر در قرن نوزدهم همانقدر قابلیت پیشرفت‌های سریع اقتصادی را دارا بود که ایالات متحده. هردو کشور از یک کشاورزی غنی و از جمله کشت پنبه که در آن زمان سوخت اولیه‌ی انقلاب صنعتی محسوب می‌شد برخوردار بودند. البته تولید پنبه در ایالات متحده، برخلاف مصر، بر نیروی کاری استوار بود که با کشورگشایی، نسل کشی، و برده‌داری بدست می آمد. عواقب آن راه رشد امروزه در اردوگاه های سرخپوستان و سیستم زندانهایی که از زمان ریگان بشدت گسترش یافته بخوبی مشهود است. زندانهای آمریکا امروزه هزاران هزار افرادی را در خود جا داده‌اند که قربانیان پس‌رفت صنعتی بشمار می‌آیند.
یکی از تفاوت‌های اساسی میان مصر و ایالات متحده در آن زمان این بود که این دومی استقلال خود را بدست آورده و آزاد بود که نسخه های پیشنهادی تئوری اقتصادی زمان خود را نفی کند. آدام اسمیت در آن دوره منادی تئوری هایی بود که بی شباهت نبود به چیزهایی که امروزه برای کشورهای در حال توسعه موعظه می‌شود. آدام اسمیت مستعمرات آزاد شده را ترغیب می‌کرد که به تولید مواد اولیه قابل صدور مشغول شوند و در عوض به واردات مصنوعات برتر کارخانجات بریتانیا دست بزنند و مطمئناً از انحصاری کردن مواد تولیدی حیاتی، خصوصا پنبه، خودداری کنند. آدام اسمیت هشدار می‌داد که «در پیش گرفتن هر مسیر دیگری نه به شتاب بلکه به کندی روند تولید، و به نزول ارزش سرانه منجر شده و مانع پیشرفت آن کشور بسوی رسیدن به ثروت و عظمت خواهد شد.»
مستعمرات سابق آمریکا با توجه به استقلال تازه یافته‌ی خود آزاد بودند که چنین توصیه‌ای را رد کرده و از راه رشد کشور مستقل انگلستان سرمشق بگیرند. آن‌ها در نتیجه با برقراری تعرفه های سنگین بر صادرات بریتانیایی—اول نساجی و بعد فلزات و غیره—و در پیش گرفتن بسیاری روش‌های دیگر از صنایع خود حفاظت کرده و به توسعه‌ی اقتصادی شتاب بخشیدند. جمهوری تازه تاسیس آمریکا در همانحال بدنبال انحصاری ساختن صنعت پنبه افتاد. یکی از رئیس جمهور های دنباله روی جکسون در دورانی که ایالت تکزاس و نصف مکزیک داشت به تصرف آمریکا در می‌آمد گفته بود «کشورها را وادار می‌کنیم جلوی پای ما زانو بزنند.»
اما بریتانیا مانع چنین سیر رشدی برای مصر بود. لرد پامرستون Lord Palmerston می گفت، «هیچ برخورد منصفانه‌یی با مصر نباید مانع بریتانیا در راه جستجوی منافع قابل توجه و جهانشمول آن گردد.»‌ در راستای حفظ همین هژمونی سیاسی اقتصادی بود که بریتانیا «نفرت» خود از محمد علی «َبرَبر ابلهی» را که جرأت کرده بود برای استقلال مصر بر خیزد نشان می‌داد و ناوگان دریایی و بازوی اقتصادی خود را برای نابود ساختن جنبش استقلال طلبانه‌ی مصر و سرکوب آرمان های استقلال طلبانه و توسعه‌ی اقتصادی بسیج می کرد.
واشنگتن بدنبال جنگ دوم زمانیکه ایالات متحده بریتانیا را از جایگاه هژمونی جهانی رانده بود، همین برخورد را نسبت به مصر ادامه داد. آمریکا صراحتاً اعلام کرد که آن کشور حاضر به دادن هیچ کمکی به مصر نیست مگر آنکه آن کشور از قوانین وضع شده برای کشور های ضعیف پیروی کند. البته آمریکا همان قوانین را پیوسته نقض می‌کرد و بر پنبه‌ی مصر تعرفه های سنگین می بست و آن کشور را با دریغ نمودن از پرداخت دلار فلج می کرد. اینهم از برداشتهای همیشگی امپریالیسم از اصول بازار.
بنابرین جای تعجب نبود اگر «بسیج نفرت» علیه آمریکا که آنقدر باعث نگرانی آیزنهاور شده بود از این حقیقت بر می خاست که آمریکا و متحدان او از دیکتاتورها پشتیبانی کرده و راه دموکراسی و توسعه را سد می کند.
در دفاع از آدام اسمیت باید اقرار کرد که او در زمان خود خطرات اقتصاد منطقی و چیزی را که امروز «نئو-لیبرالیسم» خوانده می‌شود درک می کرد. او هشدار می‌داد که اگر کارخانجات و بازرگانان و سرمایه داران بساط خود را به خارج ببرند ممکن است خود به سودهای بیشتر دست یابند اما در نهایت این انگلستان است که ضرر خواهد کرد. او با اینهمه بر این احساس بود که یک نوع کشش میهنی سرمایه داران را هدایت خواهد کرد و انگلستان گویی با یک «دست پنهان» از هجوم اقتصاد عقل گرا مصون خواهد ماند.
خواننده مشکل می‌تواند ندیده از روی این پاراگراف رد شود. این تنها جا در «ثروت ملل» است که عبارت مشهور «دست پنهان» ظاهر می شود. دیوید ریکاردو دیگر بنیانگذار اقتصاد کلاسیک برداشت مشابهی دارد و امید آن دارد که کشش میهنی راهنمای ثروتمندان باشد بطوریکه «به سود کمتر در کشور خود راضی تر باشند تا بکار گیری منفعت طلبانه‌ی ثروت خود در کشورهای دیگر» و می گفت، «از به تحلیل رفتن بریتانیا بسیار متاسف خواهم شد.» از پیش‌بینی های این دو گذشته، برداشت غریزی آن‌ها از اقتصاد کلاسیک اساس محکمی داشت.
«تهدید» ایران و چین
خیزش دموکراسی خواهانه‌ی جهان عرب برخی اوقات با اتفاقات اروپای شرقی در سال ۱۹۸۹ مقایسه می‌شود اما اساس این مقایسه نادرست است. در سال ۱۹۸۹ هم روسیه آن خیزش ها را تحمل می‌کرد و هم قدرت‌های غربی از آن در راستای دکترین های قدیمی خود پشتیبانی می‌کردند. هرچه بود از نظر آن‌ها وضوحا با اهداف اقتصادی استراتژیک غربی‌ها انطباق می یافت و بنابرین دستاوردی انسانی تلقی می شد. البته قدرت‌های غربی در همان حال علیه چیزی بودند که اسقف اِل سالوادور (یکی از صدها هزار قربانی نیروهای تعلیم یافته مزد بگیر واشنگتن) آنرا «دفاع از حقوق اساسی بشر» می خواند. غرب در طول این سالهای دهشتناک گورباچفی بخود ندید و امروز نیز آثاری از چنین شخصیتی یافت نمی شود. قدرتهای غربی دشمن دموکراسی در جهان عرب باقی می‌مانند و برای این برخورد خود دلایل خوبی دارند.
دکترین «گستره‌ی پهناور» هنوز در بحران ها و تقابل های معاصر کاربردهای خود را حفظ کرده است. ایران در کانونهای برنامه‌ریزی جهانی و در میان نظریه پردازان سیاسی بزرگترین تهدید علیه نظام جهانی بشمار می‌آید و بنظر آن‌ها می باید که در کانون توجه سیاست خارجی آمریکا (و دنباله روان اروپایی او) بنشیند.
اما تهدید ایران دقیقاً چه معنایی دارد؟ پاسخ مستند این سئوال نزد پنتاگون و سازمان اطلاعات آمریکاست. آن‌ها در گزارش سال گذشته‌ی خود در خصوص امنیت جهانی آشکارا گفته‌اند که تهدید ایران ماهیت نظامی ندارد. به گفته‌ی آن‌ها دکترین نظامی ایران منحصرا «تدافعی بوده و هدف آن کند نمودن یک حمله‌ی نظامی و وادار ساختن دشمن به در پیش گرفتن راه حل های سیاسی است.» «ایران ظرفیت محدودی برای قدرت‌نمایی در خارج از مرزهای خود دارد.» و در رابطه با سلاح اتمی، «و تمایل به ادامه‌ی کار روی تولید آن بخشی از استراتژی دفاعی آن کشور بشمار می آید.»
رژیم مذهبی ایران بی تردید سرکوبگر و دشمن مردم خود بشمار می‌آید اما در این خصوص بندرت از متحدین آمریکا در منطقه بدتر است. بنابرین تهدید ایران از یک جای دیگر آب می‌خورد که در‌واقع برای آمریکا بسیار بدشگون است. یکی از مولفه های این تهدید قدرت و ظرفیت دفاعی ایران است و از آنجا که ممکن است مانع تحرک و عمل آزادانه‌ آمریکا در منطقه گردد از سوی آمریکا «عمل به استقلال» و گناه و حرامزاده تلقی می شود. دلایل ایران برای دارا بودن ظرفیت دفاعی کاملاً روشن است و با یک نگاه به پایگاه های نظامی و قدرتهای اتمی منطقه ثابت می شود.
هفت سال پیش مارتین وَن کرولد Martin van Creveld پژوهشگر اسرائیلی تاریخ نظامی نوشته بود، «مردم جهان همه شاهد بودند که آمریکا چگونه—بطوری که بعدها روشن شد—بی هیچ بهانه‌ای عراق را مورد حمله قرار داد. ایرانی‌ها دیوانه می بودند اگر بدنبال ساختن بمب اتمی نمی رفتند. خصوصا وقتی که با نقض منشور سازمان ملل و با خطر دائمی یک حمله روبرو هستند. هنوز معلوم نیست اگر آن‌ها واقعاً بدنبال سلاح اتمی هستند یا نه و بعید هم نیست که باشند.»
اما تهدید ایران از ظرفیت دفاعی آن فراتر رفته و به دنبال گسترش نفوذ خود در کشورهای همسایه است. پنتاگون و اداره‌ی اطلاعات آمریکا بر این نکته تأکید می‌کنند و آنرا (به زبان تخصصی سیاست خارجی) «برهم زدن موازنه» در منطقه تلقی می کنند. حمله آمریکا به کشورهای همسایه ایران و آشغال نظامی آن‌ها «ایجاد موازنه» خوانده می‌شود اما تلاش‌ ایران در گسترش نفوذ خود در منطقه «برهم زدن موازنه» و مطلقا غیر قانونی خوانده می شود.
بکار بردن چنین عباراتی همیشه معمول بوده است. جیمز چیس James Chase کارشناس صاحبنام سیاست خارجی از همین واژه‌ی «موازنه» در مفهوم تکنیکی کلمه استفاده می‌کرد وقتی که توضیح میداد که برای بدست آوردن «موازنه» در شیلی لازم است که آن کشور «نامتوازن» گردد. یعنی اینکه دولت منتخب سالوادور آلنده سرنگون شده و بجای او آگوستو پینوشه‌ی دیکتاتور نصب شود. موضوعات جالب توجه دیگری نیز در مورد ایران وجود دارد اما برای روشن ساختن اصول راهنمای امپریالیسم و جایگاه فرهنگی آن‌ها همین چند نمونه بسنده می کند. یا اینکه برنامه ریزان دولت فرانکلین دلانو روزولت در سپیده دمان نظام نوین جهانی بر این نکته تأکید می‌کردند که ایالات متحده قادر به تحمل « هیچگونه عمل به استقلال» و ممانعت بر سر برنامه‌ها و طرحهای جهانی خود نیست.
هرچند که آمریکا و اروپا در کار تنبیه ایران بخاطر تهدید آن در بهم زدن موازنه قوا در منطقه باهم متحد هستند اما لازم است به انزوای آن‌ها نیز اشاره شود. کشورهای عضو جنبش غیرمتعهدها با تمام قوا از حق ایران در غنی سازی پشتیبانی کرده اند. حتی افکار عمومی منطقه موافق سلاح اتمی ایرانی است. ترکیه یکی از قدرتهای بزرگ منطقه و برزیل یکی از ستایش آمیز ترین کشورهای آمریکای جنوبی در شورای امنیت بر علیه تحریم های آمریکایی مطرح شده رأی دادند. سرپیچی این کشورها به توبیخ شدید آمریکا انجامید که البته اولین بار نبود:‌ ترکیه در سال ۲۰۰۳ وقتی که از خواست ۹۵ درصد مردم خود پیروی کرد و حاضر به دخالت در حمله به عراق نشد از سوی آمریکا محکوم و متهم شد که از دموکراسی نوع غربی چیزی سرش نمی شود.
به دنبال رفتار غلط ترکیه در شورای امنیت در سال گذشته، فیلیپ گوردون بالاترین مقام دولت اوباما در امور اروپا به آن کشور اخطار داد که، «ترکیه باید علاقه به همکاری با غرب را در عمل نشان دهد.» یکی از پژوهشگران شورای روابط خارجی مطرح می‌کرد که، «ما چگونه باید از بیراهه رفتن ترک ها جلوگیری کنیم؟» که یعنی مثل هر دموکرات خوبی گوش بفرمان باشند. لولا پرزیدنت برزیل در سرمقالات نیویورک تایمز مورد توبیخ قرار می‌گرفت که، تلاش‌های او و ترک ها در یافتن راه حل برای غنی سازی در خارج از چارچوب های قدرت ایالات متحده «لکه‌یی است بر سوابق رهبر برزیل.» به طور خلاصه یا هرچه ما میگوییم بکنید و یا . . . .
یک نمایش جنبی جالب که عملاً به سایه رانده شد این بود که معامله‌ی میان ایران-ترکیه-برزیل از پیش به تأیید اوباما رسیده بود با این هدف که این معامله با شکست مواجه شده و سلاح ایدئولوژیکی مناسبی برای مبارزه با ایران بدست آید. اما بمحض اینکه چنین موافقتنامه‌ای بدست آمد تأیید مبدل به توبیخ شد و آمریکا به موافقتنامه‌ی ضعیفی که حتی چین نیز حاضر به امضای آن شده بود حمله کرد. امروز نیز در مجله‌ی فارین افیرز Foreign Affairs به سرزنش این موافقنامه می پردازند و ایراد می‌گیرند که چرا بجای توصیه‌های یک جانبه‌ی آمریکا بندهای آن سند است که به اجرا در می‌آید.
ایالات متحده هرچند که سرپیچی های ترکیه را ولو با ناخوشنودی تحمل می‌کند اما طفره رفتن از رفتار چین به این آسانی ها نیست. رسانه‌ها هشدار می‌دهند که «سرمایه داران و تجار چینی دارند خلاء ایران را پر می‌کنند و شرکت های کشورهای دیگر و خصوصا اروپا از آنجا خارج می شوند.» حضور رو به گسترش چین خصوصا در بخش انرژی مشخص است. تلاش‌های واشنگتن در مقابله با این وضعیت تا حدودی نومیدوارانه است. وزارت خارجه به چین هشدار داد که اگر آن کشور خواهان پذیرفته شدن در جامعه جهانی است (یک واژه‌ی تکنیکی که منظور از آن پذیرفته شدن در جامعه‌ی مورد نظر ایالات متحده و همراهان اوست) باید «به مسئولیت های جهانی خود که بروشنی تعیین شده عمل کند»: بزبان دیگر از ایالات متحده دنباله روی کن. بنظر نمی‌رسد که چین به این حرف‌ها اعتنایی داشته باشد.
قدرت نظامی رو به رشد چین دیگر تهدید مطرح شده است. بر اساس یکی از گزارش های پنتاگون بودجه‌ی نظامی چین نزدیک است که «به یک پنجم بودجه‌یی که صرف جنگ‌های عراق و افغانستان شده برسد،» یعنی به جزئی از بودجه‌ی نظامی آمریکا. نیویورک تایمز اضافه می کند، «گسترش نیروی نظامی چین ممکن است مانع عمل آمریکا و انجام عملیات در آبهای بین‌المللی گردد.»
منظور روزنامه سواحل چین است. از سوی دیگر مخالفت چین با مانور ناو اتمی هواپیما بر جورج واشنگتن (با توان ضربه زدن به پکن) در چند مایلی سواحل چین، عدم درک آن کشور از قواعد سلوک بین‌المللی تصویر می شود.
غرب از سوی دیگر می‌داند که عملیات این چنینی آمریکا فقط بمنظور نگاهداری موازنه‌ی کنونی قوا و حفظ امنیت خود است. مجله‌ی لیبرال نیو رِپابلیک اظهار نگرانی می‌کند که «چین ده ناوشکن خود را وارد آبهای بین‌المللی اطراف جزیره‌ی اوکیناوا کرده است.» این حرکت یک تحریک واقعی بشمار می‌آید اما از این حقیقت که آمریکا این جزیره را به رغم مخالفت های شدید مردم آن به یک پادگان مهم نظامی تبدیل کرده چیزی نمی گوید. این یکی از آنجا که ما مالک جهان هستیم تحریک به شمار نمی آید.
دکترین های سابقه دار امپریالیستی به کنار، همسایگان چین دلایل خوبی برای هراس از چینی که هم از نظر نظامی و هم از نظر تجاری قوی باشد دارند. و هرچند که افکار عمومی جهان عرب از یک ایران مجهز به سلاح اتمی پشتیبانی می‌کند ما به‌هیچ‌وجه نباید در این دام بیافتیم. اسناد سیاست خارجی انباشته است از راه حل‌های برخورد با این تهدید. یکی از راه حل‌هایی که بندرت از آن گفتگو می‌شود برپایی یک خاورمیانه‌ی غیر اتمی است. این راه حل بار دیگر در کنفرانس معاهده‌ی جلوگیری از گسترش سلاح های اتمی سازمان ملل در ماه مه گذشته مطرح شد. مصر در جایگاه ریاست جنبش کشورهای غیر متعهد بار دیگر طرح خاورمیانه‌ی غیر اتمی را مطرح کرد. این طرح قبلاً مورد تأیید غرب و ایالات متحده قرار گرفته بود.
این طرح چنان مورد استقبال همگان است که حتی اوباما نیز موافقت رسمی خود را با آن اعلام کرده است. واشنگتن در آن کنفرانس اعلام کرد که هرچند این برنامه را تأیید می‌کند اما معتقد است که هنوز وقت اجرای آن نرسیده است. بعلاوه آمریکا با صراحت اعلام کرد که چنین محدودیتی نباید شامل حال اسرائیل گردد: نباید هیچ بندی در این معاهده گنجانده شود که برنامه‌ی اتمی کشور اسرائیل را مشمول قوانین سازمان بین‌المللی انرژی اتمی ساخته و یا آن کشور را ملزم به دادن اطلاعات در مورد «بنا ها و فعالیت های اتمی» سازد. اینهم از روشهای برخورد با تهدید ایران اتمی.
خصوصی سازی کره زمین
هرچند که دکترین گستره‌ی پهناور هنوز به قدرت خود باقیست اما ظرفیت‌های اجرای آن نزول کرده است. اوج قدرت آمریکا پس از جنگ دوم و زمانی بود که عملاً مالک نصف ثروت جهان بود. اما همزمان که دیگر اقتصادهای صنعتی از ویرانی های جنگ سر بر می‌آورد و بهبود می یافت و نیز همچنان که فرایند دردناک استعمار زدایی آغاز میشد قدرت آمریکا نیز طبیعتاً رو به نزول میگذاشت. تا اوایل سالهای دهه ۱۹۷۰ سهم آمریکا از ثروت جهانی به ۲۵٪ نزول یافت و جهان صنعتی سه قطبی شد: آمریکای شمالی، اروپا، و آسیای شرقی با تمرکز خود در ژاپن.
در دهه‌ی هفتاد در اقتصاد آمریکا تغییرات سریعی بسوی سرمایه داری مالی و صدور تولید صورت گرفت. یک سری عوامل دست به دست هم داد و باعث چرخش زشت تمرکز ثروت در ۱٪ بالای جامعه یعنی مدیران شرکت ها و مؤسسات مالی و بورس و امثال آن شد. و همان نیز به نوبه‌ی خود باعث تمرکز قدرت سیاسی و به دنبال آن وضع قانون های تازه و انباشت قدرت اقتصادی شد: سیاست‌های مالی، ضوابط اداره‌ی شرکت ها، قانون زدایی، و بسیاری دیگر. همزمان مخارج مبارزات انتخاباتی به آسمان رسید و احزاب را هرچه بیشتر به سمت بخش‌های خاصی از سرمایه و خصوصا سرمایه های مالی راند: جمهوریخواهان بطور غریزی به آن سو حرکت کردند و دموکرات ها (که تا آن زمان جمهوریخواهان میانه رو تلقی می شدند) با کمی تأخیر به دنبال رفتند.
انتخابات به استهزایی مبدل شده است که توسط صنعت روابط اجتماعی کارگردانی و به اجرا در می آید. اربابان این صنعت به اوباما بخاطر پیروزی انتخاباتی او در سال ۲۰۰۸ جایزه‌ی بهترین روش بازاریابی را اهدا کردند. مدیر عامل ها سر از پا نمی شناختند و به رسانه‌ها توضیح می‌دادند که هرچند که آن‌ها از زمان رونالد ریگان کاندیدا ها را مانند سایر کالاها تبلیغ و به بازار معرفی کرده‌اند اما سال ۲۰۰۸ بزرگترین موفقیت آن‌ها بشمار آمده و تجربیات بدست آمده روی متد کار هیئت های اجرائی شرکت ها تأثیر خواهد گذاشت. بنابرین جای تعجب نیست اگر اوباما مدیران سابق شرکت ها را در مقامات بالا می نشاند. مردم درمانده و خشمگین هستند اما تا زمانیکه اصل معاشر برقرار است اهمیتی برای چنین خشم‌هایی متصور نیست.
همزمان که ثروت و قدرت در دست یک عده‌ی ناچیز متمرکز شده است در‌آمد واقعی بیشتر مردم بدون تغییر مانده و آن‌ها با کار بیشتر، قرض، و گرانی دستمایه ها و بدتر شدن آن همراه با بحران های اقتصادی روزگار می گذرانند. این روند از آغاز دهه‌ی ۱۹۸۰ و از زمان انحلال سازمان های نظارت بر اقتصاد ادامه یافته است.
هیچیک از این چیزها مشکل سوپر ثروتمندان و کسان بهره‌مند از بیمه‌ی دولتی موسوم به «بزرگتر از آنست که قابل سقوط باشد» بشمار نمی آید. بانک ها و سازمان های سرمایه داری مجازند به معاملات پر خطر دست زده و منافع کلان بسازند اما زمانی که سیستم در نهایت سقوط کرد این امکان را دارند که در حالیکه کتاب‌های فردریک هایک و میلتون فریدمن Friedrich Hayek and Milton Friedman را زیربغل می فشارند به مادر خوانده‌ی خود—دولت—مراجعه کنند و از او بخواهند که آن‌ها را با پول مالیاتهای مردم از چاله در بیاورد.
این از زمان ریگان فرایند همیشگی بشمار می آمده و هر بحرانی از قبلی شدید تر شده است—البته برای مردم عادی. در حال حاضر نسبت بیکاری برای بیشتر مردم مشابه دوران بحران اقتصادی است و در همانحال گُلدمن سَکس Goldman Sachs یکی از مسئولان اصلی بحران اقتصادی کنونی از هر زمان دیگری ثروتمند تر است. حقوق های پرداختی این شرکت در سال گذشته ۱۷.۵ میلیارد دلار بوده و لوید بلنکفاین Lloyd Blankfein مدیر عامل آن ۱۲.۶ میلیون دلار پاداش دریافت کرده و حقوق سالانه‌ی او سه برابر شده است.
البته نباید روی این حقایق متمرکز شد و وقت تلف کرد و ماشین تبلیغات باید کسی دیگر را برای سرزنش پیدا کند. در چند ماه گذشته قرعه‌ی فال به نام کارگران بخش عمومی و افسانه‌ی حقوق های کلان و بازنشستگی های اسراف آلوده‌ی آن‌ها و دروغ‌هایی از این قبیل افتاده است. تمام این داستانها از یک مدل ریگانی پیروی می‌کند که در آن مادران سیاهپوست بگونه‌یی تصویر می‌شدند که گویا با ماشین‌های لیموزین برای دریافت چک اعانه‌ی دولتی می‌روند و نیز مدل های دیگری که لازم به تکرار ندارد. پیام این است که ما از این پس مجبوریم کمربندهایمان را سفت کنیم، البته این تمام مردم را شامل نمی شود.
آموزگاران در راستای تخریب عمدی سیستم آموزش دولتی از کودکستان تا دانشگاه و خصوصی سازی آن خصوصا هدف خوبی بشمار می‌آیند. خصوصی کردن این بنیاد ها بار دیگر به نفع ثروتمندان و فاجعه‌یی برای عامه و سلامت اقتصاد در دراز مدت بشمار می آید. البته در جایی که اصول بازار و سرمایه حکمفرماست است این مسائل همه جنبی تلقی می شوند.
کارگران مهاجر نیز هدف خوبی بشمار می آیند. این موضوع در تمام طول تاریخ آمریکا صدق کرده خصوصا در دوره های بحران اقتصادی. امروز این ذهنیت که گویا مهاجرین دارند کشور را از دست ما در می‌آورند و سفید ها بزودی به اقلیت آمریکا مبدل خوهند شد به این مسأله دامن زده است. خشم مردم قابل درک است اما این وحشیانه بودن قوانین است که باعث حیرت فرد می شود.
مهاجرینی که هدف قرار می گیرند چه کسانی هستند؟ در ماساچوست شرقی محلی که من زندگی می‌کنم بسیاری از آن‌ها مایا های ارتفاعات گواتمالا هستند که از دست نسل کشی آدم کشان محبوب ریگان فرار کرده‌اند. بقیه مکزیکی هایی هستند که قربانی قرارداد نفتای کلینتون شده‌اند: یکی از قراردادهایی که عامل آسیب های جدی به طبقه کارگر کشورهای امضا کننده بود. در سال ۱۹۹۴ همزمان که نفتا به زور وارد سالن کنگره شده و به رغم مخالفت های عمومی تصویب می‌شد کلینتون نظامی سازی مرز مکزیک را که قبلاً تقریباً آزاد بود آغاز کرده بود. هدف این بود که کمپوسینو های campesinos مکزیکی قادر به رقابت با شرکت های زراعی آمریکا و یارانه های بالایی که دریافت می‌کنند نیستند و شرکت های مکزیکی در رقابت با شرکت های چند ملیتی آمریکا دوام نخواهند آورد چرا که این شرکت ها زیر عنوان دروغین تجارت آزاد باید مشمول «قانون های کشوری» شوند. و همانطور که انتظار می‌رفت این قوانین باعث بیکاری و سرازیر شدن سیل آوارگان به آمریکا شد. این آوارگان شغلی قربانی هیستری ضد خارجی‌ای می شدند که دولت خودی و قوانین تجاری وضع شده‌ از سوی آن باعث و بانی بود.
شبیه همین وضع در اروپا که گویا از نظر نژاد پرستی وضعی بمراتب بدتر و لجام گسیخته تر از آمریکا دارد بوقوع پیوست. آدم از شنیدن شکایت های ایتالیا از موج پناهندگان حیرت می‌کند با توجه به اینکه این همان کشوری است (در دوران حکومت فاشیستی) که اولین نسل کشی پس از جنگ اول جهانی را در خاک همین لیبی مرتکب شده است. به همان اندازه حیرت انگیز برخورد فرانسه است که هنوز که هنوز است از دیکتاتور های سرکوبگر مستعمرات آفریقایی سابق خود حمایت می‌کند و چشم بر جنایات وحشیانه‌ی آن‌ها می بندد. نیکولا سرکوزی هشدار می‌دهد که «سیل مهاجرین» سرازیر شده و مارین لوپن هیچکاری در جلوگیری از آن‌ها نمی کند. در اینجا بهتر است از بلژیک چیزی نگویم که شاید برنده‌ی اول جایزه‌ی آدام اسمیت موسوم به «بیدادگری وحشیانه‌ی اروپاییان» باشد.
بالا گرفتن کار احزاب نئو-فاشیست در بیشتر کشورهای اروپایی پدیده‌ی ترسناکی محسوب می شود حتی اگر تاریخ اخیر آن قاره نیز از خاطر ما رفته بوده باشد. تصور کنید چه می شد اگر قرار بود یهودی‌ها از فرانسه اخراج شده و به دامن بدبختی و سرکوب برگردند. اما نگاه کنید به بیتفاوتی های نسبت به «رُما» ها و دردناک این است که آن‌ها نیز از قربانیان هولوکاست بوده و یکی از سرکوب شده ترین جمعیت اروپا بشمار می آیند.
در مجارستان حزب نئو-فاشیست جوبیک در انتخابات کشوری ۱۷٪ آرا را بدست آورد که شاید در جاییکه سه چهارم مردم معتقدند که وضعشان بدتر از دوران کمونیسم است چندان تعجبی نداشته باشد. ما ممکن است از این که حزب فوق-دست راستی یورگ هایدر Jörg Haider در سال ۲۰۰۸ تنها به ۱۰٪ آرا دست یافت نفس راحتی بکشیم هرچند که دلیل آن وارد عرصه شدن حزب دست راستی فریدوم پارتی و بدست آوردن بیش از ۱۷٪ آرا باشد. از یادآوری اینکه نازی ها در سال ۱۹۲۸ در مقایسه با امروز تنها ۳٪ آرا را بدست آورده بودند عرق سردی بر پیشانی آدم می نشیند.
در انگلستان حزب ملی بریتانیا و اتحادیه دفاع از انگلستان از احزاب دست راستی و نیروهای عمده بشمار می آیند. آنچه در حال حاضر در هلند اتفاق می‌افتد نیاز به توضیح چندانی ندارد. در آلمان کتاب تیلو سارازین Thilo Sarrazin و آه و ناله های او مبنی بر اینکه گویا مهاجرین باعث خرابی آلمان شده‌اند به پر فروش ترین کتاب تبدیل شده است. انجلا مرکل با وجودی که این اثر را محکوم کرد اما اعلام کرد که «چند فرهنگی بکلی شکست‌خورده است»: ترک هایی که برای انجام کارهای نازل به آلمان واردات شده بودند در امتحان مبدل شدن به مو بور های چشم آبی و آریایی های خالص بد جوری مردود شده اند.
برخی از شوخ طبع ها شاید بخاطر بیاورند که بنیامین فرانکلین یکی از پیشروان عصر آگاهی به استعمارات تازه آزاد شده هشدار می داد که در دادن اجازه ورود به مهاجرین آلمانی قدری مواظب باشند چرا که پوستشان تیره تر است؛ سوئدی ها هم همینطور. در آمریکا حتی تا اوایل قرن بیستم افسانه‌ی خلوص نژاد آنگلو-ساکسون در میان عامه مردم و حتی چند رئیس جمهور و مقام برجسته آمریکا رواج داشت. در آثار ادبی نژاد پرستی یک فحاشی سطح بالا بشمار می‌آمد که البته در عمل شکل بمراتب زشت‌تری پیدا می کرد. ریشه‌کن کردن فلج اطفال بمراتب آسان‌تر است تا از میان بردن طاعون زشت نژاد پرستی که همیشه در سالهای بحران اقتصادی فعال تر می شود.
نمیخواهم نوشته‌ی خود را بدون یاد کردن از موضوع دیگری که سیستم سرمایه بسادگی از روی آن رد می‌شود به آخر برسانم و آن هم آینده‌ی محیط زیست است. خطر کردن‌های سیستم مالی با استفاده از مالیات هایی که مردم می پردازند قابل جبران است اما روزی که محیط زیست نابود شود هیچ‌کس به نجات آن نمی شتابد. اینکه محیط زیست باید نابود شود به یک الزام نهادین نزدیک شده است. رهبران سرمایه که شبانه‌روز تبلیغ می‌کنند و میخواهند همه را قانع کنند که «جهان گرمی» یک دروغ لیبرالی بیش نیست از همه بهتر ابعاد خطر و تهدید را درک می‌کنند اما آن‌ها تنها بفکر بالا بردن منافع و سهم خود در بازار در کوتاه مدت هستند و می‌گویند اگر ما نکنیم یکی دیگر خواهد کرد.
این چرخه‌ی زشت قادر است بزودی مرگ آور شود. برای درک عمق خطر فقط کافی است به مجلس تازه‌ی آمریکا نگاه کنید که با پول سرمایه داران و تبلیغات آنان به قدرت رسیده است. تقریباً تمام آن‌ها منکر نظریه رو به بدی رفتن آب و هوا هستند. آن‌ها هنوز هیچ نشده بودجه‌ی برنامه‌هایی را که ممکن است یک فاجعه‌ی محیط زیستی را تعدیل کند قطع کرده‌اند. از این هم بدتر این است که برخی از نمایندگان از با ایمانان واقعی هستند. از جمله رياست جدید کمیته‌ی محیط زیست مجلس توضیح می‌دهد که «جهان گرمی» نمی‌تواند مسئله‌یی باشد چرا که خداوند به نوح پیامبر قول داده است که توفان دیگری نخواهد آورد.
اگر این چیزها در یک کشور کوچک و دور افتاده اتفاق می‌افتاد ما به آن‌ می خندیدیم. اما وقتی که در قدرتمندترین و ثروتمندترین کشور جهان اتفاق می‌افتد موضوع کاملاً فرق می کند. قبل از اینکه بخندیم لازم است یادآوری کنیم که بحران اقتصادی کنونی به آسانی قابل رد یابی است به دگم ها و نظریات مبتنی بر بازارهای پر بازده: همان چیزی که ژوزف استیگلیتز Joseph Stiglitz برنده‌ی جایزه نوبل در ۱۵ سال پیش بنام «مذهب» «بازار از همه بهتر می فهمد» می خواند. همین ایمان باعث شد که بانک مرکزی و حرفه سالاران اقتصاد متوجه حباب ۸ تریلیون دلاری‌ای که فاقد هر مبنای اقتصادی درست بود نشوند و ترکیدن آن اقتصاد را به چاله بکشاند.
این چیزها و حتی بدتر از آن قابل تداوم است مادامی که دکترین معاشر به قوت خود باقیست. تا زمانی که اکثریت جامعه منفعل و بی احساس باقی‌مانده و توجه آن به مصرف و یا به انزجار از قشر آسیب‌پذیر جامعه باقی می ماند قدرتمندان به کارهای مطابق میل خود دست خواهند زد و آنانی که برجا می‌مانند در اندیشه‌ی عواقب کار فرو خواهند رفت.
View this story online at:

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

قتل عام مردم نیز اعدام است
اعدام خوب و اعدام بد
اخیرا سازمان عفو بین الملل اسنادی منتشر کرده است که به موجب آن چین در عرصه اعدام مقام نخست و ایران مقام دوم را دارد. در کنار چین و ایران نام بحرین ، یمن، عربستان سعودی و آمریکا هم به چشم می خورد. اگر برای تعیین رتبه اول از قدرمطلق تعداد اعدامها حرکت کنیم طبیعتا چین رتبه نخست را خواهد داشت و تا لغو کامل اعدام در جهان نیز به احتمال قوی این رتبه را حفظ خواهد کرد زیرا چین پر جمعیترین کشور جهان است. ولی اگر جنبه نسبی به تعداد اعدامها بنگریم مقام نخست به ایران می رسد زیرا تعداد اعدامها در این کشور نسبت به تعداد جمعیت از همه کشورهای جهان بیشتر است.
اعدام در ایران یک خصوصیت دیگر هم دارد که از ویژگیهای اعدام در ممالک استبدادی است. شاه برای اعدام گروه جزنی مدعی شد که آنها را در حال فرار کشته است در حالیکه دادگاه به جرم آنها رسیدگی کرده بود و به زندانهای طویل المدت محکوم شده بودند. این خمینی نبود که در سال 1367 به قتل همه کسانی فرمان داد که دوران زندانی خویش را قانونا سپری کرده و یا در حال گذراندن آن بودند و بدعت جدیدی را بنیان گذارد این شاه بود که بدعت گذار این نوع اعدام بود. در ایران اسلامی شفافیت وجود ندارد و امنیت قضائی محلی از اعراب ندارد. وقتی کسی را بدار می زنند شما در واقع نمی دانید جرم واقعی وی چه بوده است. برایش پرونده سازی کرده اند؟ ملائی با وی خصومت داشته است؟ این اعدام در اثر انتقامجوئی شخصی است و یا ووی را به خاطر فعالیت سیاسی و دگر اندیش بدار آویخته اند. در ایران همه مردم به علت فقدان امنیت قضائی و فساد دستگاه در قدرت، به علت اعمال نفوذ مقامات و ارعاب قضات و وکلای مدافع گروگان رژیم جمهوری اسلامی و مشتی مافیای در قدرت هستند. مافیای در قدرت مسئول ناامنی در ایران و افزایش تعداد اعدامهاست تا خود را با ایجاد ارعاب بر سر کار نگهدارد. این رژیم برای جان انسانها ارزشی قایل نیست. توجه کنید نمایندگان مجلس شورای اسلامی به عنوان نمایندگان ملت که وظیفه نظارت بر حسن اجرای فعالیتهای دولت و قانونگذاری را دارند مانند اوباش در جلوی دوربین تلویزیون جمع می شوند، مشتها رو به هوا می گیرند انگاری که محارب با خدا هستند و عربده می کشند موسوی و کروبی اعدام باید گردند. مو بر تن بیننده راست می شود. نمایندگان مجلس از بالای سر قوه قضائیه و همه قوانین کشور حکم اعدام صادر می کنند و شرم هم ندارند که با این کار وضعیتی را در جامعه ایجاد می کنند که کسی احساس امنیت نمی کند. اخلاق جامعه را به سقوط می کشاند زیرا میلیونها مردم از ترس جانشان باید با دو روئی و عذاب وجدان، با کشیدن گلیم خویش از آب و بی توجهی به مصلحت عمومی زندگی کنند. البته در کشوری که ولی فقیه بر بالای سر همه فرمان می راند و نماینده خدا بر روی زمین است و خودش می برد و می دوزد و می تواند بدون ترس از تعقیب فرمان قتل صادر کند و یا آنرا لغو نماید و جامعه را به عهد دوران قبیله ای اسلامی بکشاند از نمایندگان استصوابی مجلس شورای اسلامی چه می توان انتظار داشت. شاید خود آنها نیز می ترسند اگر عربده نکشند با عربده دیگران سرشان بر بالای دار رود.
در گذشته امپریالیستها موفق شدند با یک کارزار ایدئولوژیک در عرصه جهانی از امر انسانی "دفاع از حقوق بشر" وسیله ای بسازند تا با تحریک افکار عمومی رژیمهای نامطلوب خویش را تحت فشار قرار دهند. در رقابت با روسها هر عطسه زخاروف که به وی جایزه نوبل نیز داده بودند بیک جنجال سیاسی بدل می شد ولی شاه دسته دسته جوانان ایران را می کشت و آب از آب تکان نمی خورد. امپریالیستها در حالی که خود زندان ابوغریب را داشتند و زندانیان را شکنجه می کردند، به آنها تجاوز می کردند. در حالیکه زندانهای مخفی "سیا" را دارند و در گوانتانامو انسانها را مانند حیوان نگاه می دارند و حاضر نیستند آنها را به بهانه انسانهای بی حقوق در مقابل دادگاههای عادی قرار دهند. در حالیکه اعترافات بر اساس شکنجه را مغایر همه موازین حقوقی و انسانی مانند اعتراف گیری های دوران مغاکهای نمور و متعفن شکنجه گاههای قرون وسطی معتبر جا می زنند. در حالیکه متهمین را برای شکنجه با نظارت مامورین امنیتی آمریکا به مصر و لهستان و رومانی و ممالک بالتیک با پروازهای خصوصی اعزام می کنند به سایرین ایراد می گیرند که شما حقوق بشر را رعایت نمی کنید. وقتی آمریکا و اسرائیل که خود از بزرگترین جنایتکاران جهانند خود را در جای دادستان می نشانند و جمهوری اسلامی و یا چین و برمه و... در جای متهم به هر انسان منصفی حالت تهوع از این همه دورئی و ریاکاری دست می دهد. جنایت و شکنجه و اسارت و تجاوز در آمریکا یک اقدام با نقشه و تنظیم شده است. وقتی کسی می داند که محل شکتنجه گاهها را به کدام کشورها منتقل کند، با کدام پرواز متهمین را به مقصدهای منتخب اعزام دارد، کدام مامور را به کجا بفرستد که مستقیما شکنجه دهد و یا تنها ناظر بوده و فرمان شکنجه را صادر کند و سپس گزارشهای مربوطه را به مقامهای بالا ارسال کند و این اقدام بارها و بارها در یوگسلاوی، عراق، افغانستان، پاکستان و... تکرا شود دیگر نمی توان از آن به عنوان یک امر اتفاقی و یا خطای یک سرباز "بی انضباط" سخن راند. این سیستم است و بخشی از سیستم امپریالیستی جهانی. نقض حقوق بشر و اجرای اعدام قانون اساسی جامعه سرمایه داری است و اگر تا دیروز تنها دفاع از حقوق بشر ابزار عوامفریبی بود امروز حمایت از لغو حکم اعدام به وسیله عوامفریبی و ریاکاری بدل شده است.
این عوامفریبی چگونه صورت می گیرد؟
کافی است شما شکل مسئله را عوض کنید. طناب دار را بردارید و به جای آن آتش مسلسل را بگذارید. جرم متهم را نیز نوع دیگری تعریف کنید. بجای اینکه بگوئید قاچاقچی مواد مخدر، زناکار، دزد، قاتل... بگوئید خرابکار، تروریست. وظیفه را از دوش قوه قضائیه بردارید و بعهده کمیته های ضد تروریست بگذارید.
اگر رئیس جمهور آمریکا و یا اسرائیل مستقیما فرمان قتل را مانند ولی فقیه صادر کردند مانند صدور فرمان ترور فیدل کاسترو توسط رئیس جمهور آمریکا آنوقت نام این اقدامات دیگر اجرای مجازات اعدام نیست. اسمش هست مبارزه با تروریسم. کشتن انسانها فقط زمانی زشت و قابل اعتراض است که برچسب تروریستی نداشته باشد با طناب اعدام و در ملاء عام باشد و بویژه اگر از وسیله جرثقیل نیز برای ارعاب عمومی استفاده شود. وگرنه کشتن یک "تروریست" با بستن خیابانها و حضور خبرنگاران نه جنبه ارعاب دارد و نه در ملاء عام است اسم آن در ممالک امپریالیستی آزادی افکار و ایجاد شفافیت است. تروریست یعنی کسی که فاقد هرگونه حقوق انسانی است. حقوق بشر در مورد وی اعتباری ندارد بویژه اگر مسلمان بنیادگرا باشد که فرمان قتلش از مدتها قبل توسط عمال خود فروخته و یا مامورین و جاسوسان جنگ روانی آماده شده است. این است که اگر صد تا "تروریست" را در جا بکشید وجدان کسی معذب نمی شود ولی اگر یک قاتل عادی را بر اساس قوانین موجود خوب و یا بد آن بهر حال در این بحث مطرح نیست بر روی صندلی الکتریکی بنشانید وجدان عمومی معذب می شود.
وضعیت روانی جامعه را طوری تربیت کرده اند و مغزها را طوری شستشو داده اند که اجرای حکم اعدام اگر در مورد یک نفر باشد مشمئز کننده و ضد بشری است و باید سازمانها مخالف اعدام در سراسر جهان برای لغو حکم اعدام بوجود آورد و آنها در زمانی که مصلحت ایجاب می کند فعال کرد ولی اگر اعدام به صورت غیر انسانی دستجمعی باشد اعتراض عمومی وجود ندارد و احساسات کسی برانگیخته نشده است. این نیز تعریف دیگری از ویژگیهای حکم اعدام است. قتل یک نفر جرم است و اعدام محسوب می شود ولی قتل عام جرم نیست و نامش مبارزه علیه تروریسم است. حقیقتا درک معیوبی از رابطه لغو حکم اعدام و اجرای حقوق بشر وجود دارد.
اگر اسرائیل صهیونیست در نوار غزه به نسل کشی دست بزند و مردم غیر مسلح را بمباران کند و برسرشان بمب فسفر بیاندازد تا بسوزند و نابود شوند اشکالی ندارد، بنظر آنها که بسیار هم آنرا بدیهی می دانند و جلوه می دهند این عمل هرگز اعدام نیست، زیرا اسرائیل "تروریسستهای حماس" را می کشد. کسی نمی گوید که این "تروریسستها" منتخب مردم فلسطین هستند و برای رهائی کشورشان از دست یک نیروی اشغالگر و نژادپرست مبارزه می کنند و مبارزه آنها بهر نحو که باشد و با هر وسیله ای که صورت بگیرد و در هر سطحی که باشد مشروع و قابل فهم است.
یا اگر اسرائیل به جنوب لبنان حمله کند و بر سر مردم عادی بمبهای خوشه ای پرتاب کند تا کودکان نابود شوند به جرم اینکه این مردم "تروریست حزب الهی" هستند، این عمل ضد بشری بنظر این اندیشمندان صهیونیست اعدام دستجمعی محسوب نمی شود زیرا بر ضد "تروریسستها" صورت گرفته است. کسی از این بشر دوستان حرفه ای و یا هواداران لغو حکم اعدام به سخن نمی آید که این مردم در لبنان می خواهند که نیروی اشغالگر خاک کشورشان را ترک کند و این حق مشروع آنهاست که بر ضد اعدام دستجمعی و نسل کشی بپا خیزند و مبارزه کنند
یا اگر امپریالیست آمریکا در افغانستان بمبهای خوشه ای عروسکی پرتاب کند تا کودکان افغانی به قتل برسند و یا اگر بمبهای ضد تانک با اورانیوم رقیق شده در جنگ یوگسلاوی، عراق، افغانستان به کار برد و یا هواپیماهای بی سرنشینش صدها سرنشین خودروهای خصوصی مردم را بدون حکم دادگاه و اثبات جرم به قتل برساند و یا در فلوجه بر سر مردم عراق بمبهای فسفر بیاندازد تا همه آنها را تنها به ادعای اینکه تروریست هستند بسوزاند، کسی از این گروه ها به خیابانها نمی ریزد که بگوید اعدام دستجمعی بهر صورت ضد بشری و محکوم است و آن هم، نوع وحشتناکتری از اعدام است. کسی از آنها در حمایت از مردم مبارز منطقه فریاد نمی زند که آنها انسانند که برای پایان دادن به اشغال کشورشان اعتراض دارند و محقند که بر ضد قوای اشغالگر بهر وسیله ای مبارزه کنند. آنها حق دارند که قوای اشغالگر و صهیونیست و نژادپرست را تروریست بدانند و کشتار قومی و نسل کشی را از مقوله اعدام بدانند. آنها حق دارند بگویند قتل عام نیز اعدام در ابعاد وسیعتر است.
اگر دولت اسرائیل که چندی پیش یک کمونیست مترقی یهودی را که از حقوق فلسطینیها دفاع می کرد ترور کرد و مدعی شد که وی را حماس کشته است مخالف اعدام است و در کشورش بر خلاف ایران کسی را به طناب دار آویزان نمی کند دلیلش این است که طنابهای دارش را به لبنان و فلسطین و سوریه و اردن و... برده است. هر وقت اراده کند با گذرنامه جعلی از ممالک متحدش نظیر آلمان و انگلیس و فرانسه مخالفینش را در جزیره مالت و یا دوبی اعدام می کند و ردپای طناب دارش را جا می گذارد. قتل دانشمندان اتمی ایران بدست اسرائیل اعدام نیست مبارزه با تروریسم برای حفظ امنیت اسرائیل است.
در اینجا ما می بینیم که چگونه همانگونه که حقوق بشر به ابزار سیاسی برای پیشبرد نیات شوم و ضد انسانی بدل شده است لغو حکم اعدام نیز در کنار آن قرار گرفته است. همان روش دوریانه ایکه در برخورد به اجرای حقوق بشر در ایران و مصر و تونس و بحرین و عربستان سعودی و یمن و اسرائیل و .. وجود دارد امروز در مورد اجرای حکم اعدام برقرار شده است. امپریالیستها با دو معیار به حقوق بشر و اجرای حکم اعدام برخورد می کنند. تفسیر آنها از آدمکشی گزینشی و مطابق مصالح آنهاست. آنها اگر لازم باشد حاضرند میلیونها نفر را نیز نابود کنند تا منافعشان حفظ شود. فریب این ریاکاران را خوردن خطرناک است. باین جهت برخورد به لغو حکم اعدام را نیز باید بر متن مبارزه طبقاتی و شناخت انگیزه های سیاسی دشمنان طبقاتی مطرح کرد. باید مرزهای تاکتیکی و تبلیغاتی را از تئوری سازی برای مبارزه با تروریسم شفاف نگهداشت و همیشه به نتایج عملی کاری که صورت می گیرد اندیشید. پیوند دادن میان قتل و قتل عام در مبارزه برای لغو حکم اعدام یک اقدام بجا و افشاءگرانه است زیرا این شعار نشان می دهد که دشمن از لغو حکم اعدام در پی توجیه اعمال قهر طبقاتی خویش بهر وسیله تبلیغاتی است. این شعار بدون توجه به ایجاد این پیوند افشاءگرانه، به مفهوم آن است که دول سلطه گر و استعماری از اعمال قهر و سرکوب و فروش و تولید تسلیحات و اعمال شکنجه و آموزشهای نظامی و ایجاد سازماهای امنیتی و سرکوب و.. چشم پوشیده اند که با واقعیت در تناقض کامل است و این پاشیدن خاک به چشم مردم محسوب می گردد تا اعدام به صور دیگر هنوز ادامه حیات دهد. افشاء تروریستهای جهانی که ملتها را نابود می کنند بهترین شعار و تاکتیکی است که دست عمال موذی صهیونیستها و امپریالیستها را در مبارزه برای لغو حکم اعدام رو می کند. تعداد اعدامهای در ایران شامل اعدامهای شناخته شده با پوشش قضائی نیست همه قتلهای سیاسی زنجیره ای نیز اعدام است. کشتار مردم فلسطین و لبنان و لیبی و عراق و افغانستان نیز اعدام است. کسانیکه تنها در لغو حکم اعدام پای چین و جمهوری اسلامی را به میان می کشند ولی از قتل عام مردم فلسطین و لبنان و عراق و افغانستان و... توسط صهیونیستها و امپریالیستها حرف نمی زنند صمیمانه خواستار لغو حکم اعدام نیستند. آنها لغو حکم اعدام را از یک پرچم انسانی به مسلسل یوزی اسرائیلی بدل کرده اند.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره  136  تیر ماه  1390  ماه ژوئیه 2011،  ارگان مرکزی حزب کارایران
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت. www.toufan.org
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل).                                                                                                        toufan@toufan.org

۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

به بهانه سی امین سالگرد جانباختن رفیق نادررازی
کارگررزمنده توفانی
    
مردم ایران قهرمانان خود را می سازند و علیرغم میل پارهﺍی اپوزیسیون خجول ورفرمیست   وسازشکار، به ویژه در خارج از کشور، این کار را در آینده نیزخواهند کرد. این مردم ایرانند که از آنها که در زندانﻫﺎ مقاومت کردهﺍند پرچم میسازند و قهرمان می پرورند، زیرا در مقاومت آنها، مقاومت خود را، امید به پیروزی خود را، ضعف دشمن را، شکست وی را در مقابل مقاومت مردم می بینند که مرگ را به هیچ می گیرند. رفیق نادر رازی یکی از هزاران قهرمان ایران است که در زندان جمهوری اسلامی حماسه آفرید، شکنجه را به هیچ گرفت و به جلادان جمهوری اسلامی و تمام دستگاه کثیف و سرکوب اسلامی تف ریخت و از حزبش و آرمان پرولتاریا  قاطعانه دفاع نمود.
ملتﻫﺎی جهان در مبارزه خود برای زندگی بهتر همواره با دشمنان آزادی و استقلال، با بهره کشان و همدستان آنها مبارزه کردهﺍند و در این مبارزه سرنوشت مبارزان از شباهتﻫﺎی فراوانی برخوردار است. آنﻫﺎ نیز چون ما تکیه بر سنتﻫﺎی انقلابی مردمشان می گذارند تا الهام بخش نسل جوان باشد. یاد نامه زیر درتابستان 1360 توسط کمیته مرکزی حزب کارایران(توفان) درایران منتشر شد واینک آن را بمناسبت سی  امین سالگرد جانباختن رفیق جوان و دلاور حزبمان نادر رازی به چاپ می رسانیم و یاد او و تمامی جانباختگان  راه آزادی و سوسیالیسم را گرامی میداریم.
                                          یادش گرامی باد!
                                                         هیات تحریریه
                                                                                         خرداد ماه 1390
                                             .............................

این قامت رشید به خون تپیده
این نوگل پرپر شده
این یار خاطر جعفر نژاد دلاور
رفیق نادر رازیست
که اینک در توفان سرود و حماسه ها
حماسه میافریند
این یل خراسان٬ سلف ابومسلم و سربداران و پسیان
این رفیق نادر رازیست
که در سیاهی شب ایران
از آسمان غمزده و پرستاره ما فرو افتاده است
   
کسانی که تاریخ را بی پیش میبرند تودهای میلیونی رنج و کار هستند و این نیروی رزمنده را هیچ خاموشی نیست. اما گاه کسانی پیدا میشوند که با زندگی خویش تاریخ مینویسند و مرگشان نیز نقطه سرخی در تاریخ است. رفیق نادر رازی نیز از آنجمله افراد بود.
رفیق نادر رازی زندگی سیاسی خویش را از اوایل سال ٥٦ با آشنایی با متون مارکسیستی – لنینیستی و مطالعه آنها آغاز نمود٬ اهتمام وافر وی در شناخت علم قوانین تکامل جامعه بزودی وی را به یک کادر ورزیده سیاسی و آگاه مبدل نمود٬ آنچنانکه با آغاز سال ٥٧ سال خونین انقلاب٬ رفیق از چهره های فعال و بمٽابه یک نیروی زوال ناپذیر شناخته شد. پخش اعلامیه٬ روشنگری در میان تودها٬ سازماندهی تظاهرات٬ تسخیر شهربانی و .......... رفیق را برای جذب خصائل یک رهبر نوین برای تودها و برای بعدها آماده ساخت. رفیق بعد از انقلاب همکاری خویش را با گروههای چپ آغاز نمود و سپس به همت وی و چند تن دیگر انجمن فعالیت مشترک دانشجویان و دانش آموزان بجنورد تشکیل شد. وی از همان ابتدا بر علیه حزب توده مزدور موضع گیری قاطعی داشت. سخت گیری و تاکید او بر روی نقطه نظرات سیاسی خویش و بعلاوه بیانات منطقی و برنده او در مقابل تمامی اپورتونیستها باعٽ شد تا او حزب پرافتخار کار ایران (توفان) را به عنوان تشکیلات پرولتاریایی ایران بپذیرد و اندکی بعد رفیق نادر به همراه سایر رفقا به تاریخ اردیبهشت سال ٥٨ کمیته ولایتی بجنور را پایه گذاری کرد و از آن پس است که زندگی حزبی رفیق آغاز میگردد. رفیق نادر از فهم سیاسی بسیار بالا و توانایی فراوانی در تبلیغ و ترویج و جلب افراد برخوردار بود. هم اکنون بسیاری از رفقای ما زندگی حزبی خویش را مدیون تلاشهای پیگیرانه رفیق در توضیح مارکسیسم – لنینیسم و مواضع حزب میباشد.
رفیق معتقد بود که یک کمونیست باید بتواند با خصوصیات توده های کارگر از نزدیک آشنا گشته و زندگی و کردار را نمونه زندگانی یک کارگر آگاه و انقلابی گرداند و او که کارگر جوشکار بود و از بام تا شام با این طبقه سرو کار داشت٬ توانسته بود تمامی استعدادها و خصلتهای عالی این طبقه را در خویش جمع گرداند. او کارگری بود که توانسته بود در تشکیل بسیاری سندیکاهای کارگری موٽر باشد. پشتکار رفیق در ایجاد و گسترش تشکیلات کارگری که باعٽ نمایشات با شکوه اول ماه مه در بجنورد گردید و هنوز هم بسیاری از کارگران بجنوردی سخنان دلنشین رفیق نادر را به گوش دارند که آنها را به اتحاد و تشکل و مبارزه برای برقراری حکومت زحمتکشان فراخواند. رفیق بر این اعتقاد بود که "اگر رفیقی بخواهد بعنوان یک کارگر شایستگی خود را در میان کارگران نشان دهد باید از عهده کارهای سنگین برآید و با زندگی بیامیزد تا آنها را آگاه به منافع طبفاتی خویش نماید."
با فرارسیدن جنگ ایران و عراق رفیق نادر بنا بر رهنمود حزب داوطلبانه رهبری یکی از گروههای اعزامی  به جبهه جنگ برای دفاع از میهن را بر عهده گرفت و با اعتقاد باینکه "حزب ما باید هر چه بیشتر در صحنه مبارزات اجتماعی شرکت کند و تا تاریخ زندگی سراسر مبارزه حزب٬ با قهرمانیها و دلاوریهای ما نگاشته نشود٬ ما نمیتوانیم در میان تودها جای واقعی خویش را بیابیم و از حمایت آنان برخوردار گردیم." رفیق دوماه تمام با ایٽارگریهای بسیار برای دفاع از سرزمین رنج و کار کوشید.
رفیق نادر رازی در ٢١ خرداد ماه ١٣٦۰ به اتهام شرکت در تظاهرات با شکوه مردم بجنورد در دفاع از آزادی بهمراه ١١ تن دیگر دستگیر و در زندانهای بجنورد و شیروان زندانی شد. رفیق چهارماه و ١۰ روز در زیر شکنجه طاقت فرسای رژیم حاکم بر ایران مقاومت کرد.
رفیق نادر بهمراه سایر زندانیان به مدت یکهفته برای اعتراض به رفتار دد منشانه پاسداران اعتصاب غذا نمودند. رفیق بخاطر این اعتصاب و شکنجه های پاسداران خونریزی معده کرد و به بیمارستان منتقل شد. پس از آن زندانیان را به زندان وکیل آباد مشهد منتقل نمودند. رفیق تا واپسین لحظات حیات از داخل زندان با پیامهایش رفقایش را تشویق به پایداری و ادامه مبارزات برحق حزب مینمود.
یکی از رفقای هم بندش چنین از او یاد میکند:
"از لحظه  اول دیدار٬ همه تجربه بود و عشق و ایمان٬ همه درس بود٬ درسهایی از ٢١ بهار زندگیش در زحمت و رنج که بیدریغ به دیگرانش میبخشد. چه خوشبخت رفقایی که با او بودند پیش از من و همه حسرتم از آن بود که چرا زودتر ندیدمش و کینه ام افزون که جلاد از وحشت٬ با وحشت٬ خون سرخش را بر بیابان سرد و ساکت فروپاشید و جشن گرفت. رفتن سرخ نهالی که همه جنگل بود٬ و غافل از این نهال سرافراز که چه دانه ها که نگاشت؟ چه ٽمره ها که نداد؟ خون گرمش! همه دوستش داشتند بخاطر انسانیتش٬ بخاطر ایمانش٬ بخاطر تسلطش بر لحظه ها٬ و چه راستین و عاشقانه ایستاد که هرگز هیج حرکت وحشیانه دژخیم غافلگیرش نکرد و هیچ تلاش و تمهید مذبوحانه "دژخیم خامش نکرد. چنان سریع و روشنگرانه شرایط را تحلیل و اصولیترین راه را پیشنهاد میکرد که هیچکس را یارای مخالفت نبود. در تشکیلات زندان روح و جوهر زندگی بخش بود. با رفیق و همراه با وفایش اصغر که همه آرامشش را میستودند و از افتادگی و رفعت قلبش سخنها بود.
این دو رفیق چنان در زندان زنده بودند که مرگشان نیز همه زندگی بود. خوب به خاطر دارم روزهای اول آشنایی با آنها را که رفیق نادر چگونه برای فریب دژخیمان مزدور آدلف خمینی بسیار کم آفتابی میشد و دائما در سلول خود همراه رفیق اصغر مشغول مطالعه قران و کتب دیگر مذهبیون بود. و روزی که برای اولین بار به "دادگاه انقلاب" اعزام شدند و ما دیگر رفیق اصغر را ندیدیم٬ نزد من آمد و دفترچه کوچکی را همیشه همراه خود داشت به من داد و بعدها دیدم که در این دفترچه لیست آیاتی ا ز قران است که او برای بحٽ با مذهبیون٬ آنها را جمع آوری کرده بود و هنگامیکه ضعف خودم را در فلسفه برایش گفتم بلافاصله از فردای آنروز با تهیه چند کتاب از کتابخانه برای من و چند تن دیگر که شیفته بیان گرم و شیرینش بودیم٬ کلاس آموزش فلسفه گذاشت و چه چیزها که در این مدت نیاموختیم........
چه قلب بزرگ و گرمی داشت این رفیق نادر. و چقدر با رفتنش قلبها به کینه طپید چون قلب من.
پس از اعدام دسته اول رفقای بجنورد٬ برای شناساندن آنها به سایر زندانیان و بخاطر علاقه شدیدش به رفقا به هر بهانه ای از آنها یاد میکرد و آن کاری را که ارگان مرکزی میبایست در بیرون انجام دهد٬ او در درون عمل میکرد و آنجا بود که من برای اولین بار با فداکاریها و ایمان و عشق این رفقا آشنا شدم و امروز نیز هر گاه سرود توفان را زمزمه میکنم٬ تمامی وجودم بیاد او و سخنانش درباره رفقای بجنورد میلرزد.
پس از اعدام رفیق اصغر پهلوان و دیگر رفقای بجنورد٬ اندوه و پنهانی بر او مستولی گشته بود و باعٽ میشد که این رفیق در اوج حملات وحشیانه دشمن خلق بر پیکر استوارش در فکر حزبش باشد و آینده آن. در فکر رفقای خویش بود و همه گونه خطری را به جان میخرید تا با جمله حتی رفع خطر از وجود رفقا کند و هنگامیکه جلاد نیمه شب با لباس مبدل به سراغش آمد و برای آخرین بار تهدید کرد و رفت٬ او خونسرد و آرام در وصیت نامه اش نوشت:
افتخار میکند که سرباز کوچکی از ارتش بیکران زحمتکشان بوده٬ افتخار میکند که در حزب آهنین کار آموزش دیده و در صفوف آن به مبارزه با ارتجاع و سرمایه داری ضد بشر پرداخته است. و تقاضا کرد که هدیه اش را٬ خون سرخ و گرمش را زحمتکشان همه دنیا بپذیرند.
.....آخرین روز نیز همه شور و غوغا بود٬ چه اشکها که بدن داغش از کینه را خیس نکرد و من تنها و مبهوت به او که آخرین گامها هستیش را مردانه و استوار برمیداشت٬ مینگریستم و فقط نگاهی و بدرودی و تنها سخنی که : "یادت باشد ما میرویم ولی شما باید ادامه دهید" و رفت٬ گرم و خونین و من باز هم او را نگریستم و خواندم:
مرغان پرکشیده توفان که روز مرگ
دریا و موج و صخره برایشان گریستند"
و چنین بود که رفیقمان را به بیدادگاه رژیم جلاد سپردند. رفیق نادر رازی در بیدادگاه رژیم از ایدئولوژی خود٬ از خط مشی خود و از مردم ستمدیده ایران دفاع نمود. رفیق خطاب به رئیس بیدادگاه چنین گفت: "مبارزه ما و شما دنیای نو و کهنه است. تاریخ تودها و مبارزات طبقاتی به ما آموخته است که کهنه زوال یابنده و نو پیروز است. شما حافظ نظام کهنه هستید و به خیال خودتان با تیرباران من و امٽال من خواهید توانست چند صباحی به حکومت ننگین خود ادامه دهید. آیا رفقای من داریوش انصاری٬ مسعود نائینان٬ اصغر پهلوان و شاهرخ اسفراینی که مرداد و شهریور بدست دژخیمان شما تیرباران شدند٬ با شما مبارزه مسلحانه کرده بودند؟ خیر٬ آنها اسلحه نداشتند ولی در عوص یک چیز قویتر از اسلحه داشتند و آنهم افکار مترقی و نوین آنها بود٬ آنها طرفدار روشنایی٬ طرفدار خورشید٬ یعنی طرفدار زحمتکشان٬ آنها صاحبان واقعی جهان بودند. آنها با تاریک اندیشی و با ظلم و ستم مبارزه میکردند. آنها دشمنان واقعی و سرسخت امپریالیستها بودند."
اتهام رفیق نادر دفاع از آزادی٬ عشق به مردم زحمتکش و ستمدیده ایران و جهان و دفاع از استقلال میهن عزیزمان ایران و عضویت در حزب پر افتخار کار ایران (توفان) بود.
رفیق نادر از خود دفاع نمیکرد٬ او از آرمانهای حزبش و مردم ستمدیده ایران دفاع مینمود. در بیدادگاه رفیق نادر و ٧ تن دیگر از زندانیان انقلابی بجنورد از جمله رفیق اصغر پهلوان محکوم به اعدام شدند. حکم در مورد آنان اجرا شد.
رژیم دیکتاتوری حاکم اعدام را به مدت ٥۰ روز اجرا نکرد تا با فشارهای روحی و جسمی بتواند عزم آهنین رفیق ما را در هم شکند. رژیم دو راه در مقابل رفیقمان گذاشت. این دو راه یکی اجرای حکم تیرباران و دیگری آمدن به تلویزیون و خیانت به آرمان خلق و "آزاد" شدن. رفیق نادر جواب رژیم را از اولین روز محکومیت داده و گفته بود که من تیر باران را انتخاب میکنم چون که مرگ با افتخار را بر زندگی ننگین که توام با خیانت به خلق باشد ترجیح میدهم.
رفیق نادر وقتی رفقای حزبی را بدورد گفت در وصیت خود پیام داد که "جسد  مرا به کوه های بجنورد کنار رفقایم داریوش و مسعود بخاک بسپارید تا رفقای حزبیم در هر زمانیکه به کوه میروند مرا بیاد بیاورند." و در وصیت خود به همه اطمینان داد٬ "حزب ما چه من باشم و چه نباشم عادلانه خود را تا محو کامل امپریالیسم و ارتجاع و تا تحقق جامعه بی طبقه ادامه خواهد داد."
رفیق نادر در میدان تیرباران محکم و استوار فریاد سرخ را در شعار مرگ بر امپریالیسم٬ مرگ بر ارتجاع جاری ساخت و در خون پاک خویش غلطید. اما سرخی این شقایق خونین در آسمان آبی پایدارتر از همیشه بجاست.
این خون سرخ نادر است که در نبض ها میتپد و این رزم سرخ نادر است که در بستر حزب جاریست تا موج خلق را به حرکت در آید و بساط امپریالیسم و مرتجعین را برچیند. نام رفیق به عنوان سمبل آزادی٬ سرلوحه شرف و پاکباختگی در دفتر حزب ما ٽبت گشته است.
                         وصیت نامه رفیق نادر رازی
با درودهای فراوان به طبقه کارگر و تودهای پرخروش خلق ایران
با سلامهای سرخ کمونیستی به رفقا و هواداران حزبی
برای من مایه بسی افتخار و مباهات است که سرباز کوچکی در خدمت سپاه بیکران کارگران و زحمتکشان هستم. برای من مایه بسی افتخار است که جزء کوچکی از ستاد پیشاهنگ طبقه کارگر ایران "حزب کار ایران" هستم. من افتخار میکنم که تحت رهبری حزب کار ایران در راه رهایی کارگران و زحمتکشان ایران از یوغ امپریالیسم و سرمایه داری و در نهایت آرمان والای سوسیالیسم و کمونیسم و خوشبختی تمامی تودهای درد و رنج٬مبارزه میکنم.من افتخار میکنم که در حزب کار ایران٬ ستاد پیشاهنگ طبقه کارگر ایران تربیت شدم و ایمان به رهایی طبقه کارگر و آرمان والای کمونیسم را آموختم.
همچنین آموختم که چگونه بی ارزش ترین چیز٬ یعنی جانم را در راه رسیدن به این آرمان مقدس هدیه میکنم.
پیروز باد مبارزات بی امان خلقهای ایران بر علیه
امپریالیستها و سوسیال امپریالیستها!
پیروز باد مبارزات تودها در راه دمکراسی و آزادی!
مرگ بر انحصارطلبی!
پیروز باد مبارزات طبقه کارگر بر علیه سرمایه داری!
زنده باد کمونیسم!
                    اعلامیه کمیته مرکزی حزب کارایران(توفان)  تابستان 1360
                       برگرفته از کتاب مرغان پر کشیده توفان، یاد نامه جانباختگان  توفانی
نقل از توفان الکترونیکی شماره 59 نشریه الکترونیکی حزب کارایران خرداد ماه 1390

۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

امام جمعه خمینی شهر:اگر خانمها حجاب داشتن مورد تجاوز قرارنمی گرفتند
مدافع/تاملی بر پرونده تجاوز به زنان در اصفهان و انتقام گیر مذهبی:

زنی که مورد تجاوز بی رحمانه عده ای از مردان هوس ران در باغی در نزدگی اصفهان قرار می گیرد می گوید. درب باغ زده شد. و یکی از آقایان رفت و در را باز کرد. دو نفر پشت در بودند. گفتند که از طرف پلیس هستند و داری حکم قضای می باشند. آنها لباس شخصی بر تن داشتند و ظاهرشان به نیروی های بسیجی شبیه بود. صورتشان داری ریش بوده و پیراهن شان نیز روی شوارشان بود. وارد باغ شدند. همین که وارد شدند چند نفر دیگر هم از دیوار و درب وارد شدند و همه جا را محاصره کردند. ما را تهدید کردند که از تلفن همراهمان استفاده نکنیم. مردان چون گمان می کردند که آنها مامور هستند از خود مقاومتی نشان ندادند. این زن می گوید ما به پلیس زنگ زدیم ولی پلیس بعد از اینکه متجاوزین رفتند سر رسیدند. بعد از آن هم به ما گفتند که جرات نداریم حرفی در این خصوص در جایی مطرح کنیم و حال نیز اجازه حرف زدن نداریم. به هیچ عنوان اجازه نمی دهند ما واقعیت را مطرح کنیم و بگوییم که کسانی که به باغ هجوم آوردند از نیروهای لباس شخصی بودند که با تنی چند از اشرار تبانی کرده بودند تا این فاجعه را رقم بزنند و حال آنها هستند که نمی خواهند مجرمین اصلی دستگیر شوند.
گفته های این زن که نخواست نامش به لحاظ تهدیدهایی که شده است مطرح گردد قابل تامل است. به خصوص اینکه اتفاقات و عملکرد دستگاه انتظامی و پلیس و نیز اظهارنظرهایی که در این مورد می شود نشان می دهد که کسانی که به باغ یورش برده و تجاوز کرده اند به اصطلاح ارازل و اوباش نبوده اند و این عده از افراد از جمله افراد مذهبی بوده اند که قصد انتقام گیری مذهبی داشته اند. نخستین موضعگیری رسمی پلیس درباره فاجعه تجاوز زنان در خمینی شهر اصفهان و همچنین امام جمعه اصفهان نیز جای تامل دارد. امام جمعه اصفهان طبق گزارشی که روزنامه روزگار منتشر کرده است گفته است: اگر خانمها حجاب داشتند، مورد تجاوز قرار نمیگرفتند. حجت‌االسلام سالمی امام جمعه خمینی‌شهر همچنین گفته است: البته آنها هم که مورد تجاوز قرار گرفته‌اند آدم‌های علیه‌‌السالمی نبوده‌اند، این ۱۴ نفری که فقط دو نفرشان خانواده بوده‌اند برای پارتی به شهر ما آمده بودند و با شراب‌خواری و رقاصی یک عده دیگر را هم تحریک کردند. واحد مرکزی خبر نیز پیش تر از جانب سرپرست اطلاع رسانی فرماندهی انتظامی استان اصفهان گزارش داده بود که: چهارشنبه گذشته چند خانواده‌ در یکی از باغ های اطراف اصفهان بدون رعایت موازین شرعی و عرفی ، میهمانی را برگزار کرده بودند که عده ای از اراذل و اوباش این منطقه با اطلاع از این میهمانی و با همدستی دوستان خود ضمن ورود به داخل باغ ، زنان و دختران این میهمانی را مورد اذیت و آزار جنسی قرار داده بودند .
۱۸ روز از این واقعه تلخ می گذرد و تا زمانی که مردم شهر سکوت خود را نشکاندند، صدایی از مسئولین در نمی آمد و حال که صدای مردم خمینی شهر، بلند شد و آنها به اعتراض راهپیمایی و تجمع کردند، مسئولین اظهارنظرهایی می کنند تا بار مسئولیت خود و مجرمین را کاهش دهند. از جمله ئیس پلیس آگاهی استان اصفهان در
اولین اظهارنظر رسمی میگوید اگر این خانمها حداقل حجاب را رعایت کرده بودند، شاید مورد آزار و اذیت قرار نمیگرفتند.
روزنامه روزگار در خصوص تحقیق در رابطه با فاجعه ای که در اصفهان رخ داد نوشته است که هیچ کس پاسخگو نبود، بعد از ورود به شهر سر زدن به ادارات و نهادهای رسمی را شروع کردیم و تقریبا جز یکی دو مورد جواب رسمی ای نشنیدیم. همه به صورت غیررسمی اطالعاتی میدادند، البته ضبط صوتهای ما روشن بود.
چرا مسئولین نباید پاسخگو باشند؟ با قربانیان این حادثه مصاحبه ای نمی شود. مظمئنا قربانیان حادثه همانطور که برخی از مسئولین درخواست کرده اند به جای مجرمین به دلیل نداشتن حجاب در باغ خود یا اقوامشان، محاکمه و مجازات خواهند شدو از طرفی تحت فشارهای امنیتی قرار خواهد گرفت و در پشت تلوزیون حاضر شده و به نفع نظام جمهوری اسلامی به زیان خود شخن خواهند گفت و یا اینکه افراد بی گناهی را یافته و با تحت شکنجه قرار دادن آنها، برای اینکه افکار عمومی را آرام کنند، در جلوی تلوزیون اقرار گرفته و چند بی گناه را به جای گناهگاران اصلی محاکمه خواهند کرد.
جالب اینکه فرماندار اصفهان در این مدت ود را مخفی کرده است. اما معاون وی به خبرنگار روزگار می گوید:
سالها این همه دست در این شهر سوی خدا باال بوده نیامدید یک خبر بگیرید، حاال که ... سر و کلهتان پیدا شده. معاون
فرماندار هم هیچ نمیگوید و حوالی مان میدهد به اتاق حراست. مسول حراست هم بعد از باال و پایین کردن نامهام و کمی صحبت دوستانه هیچ نمیگوید و ارجاع میدهد به فرماندهی پلیس. یکی از مدیران ارشد فرمانداری اما اطالعاتی درباره ماجرا میدهد. میگوید حاضران غیر از دو نفر همه خانواده بوده اند، زن و شوهر و خواهر و برادر. او ناراحت است و معتقد است پلیس پیش از این در برخورد با آنها شل گرفته است. ظاهرا این متهمان برای شناسایی در نماز جمعه پخش شده است. این مسوول میگوید خبر نباید اینقدر پخش میشد؛ »این مثل مساله خانوادگی است و باید در شهر حل میشد. بچهها خیلی هم تالش کردند آن تجمع برگزار نشود، اما متاسفانه شد و حاال با آبروی شهر دارد بازی میشود.
در حالی که امام جمعه اصفهان می گوید قربانیان جرم فقط دو نفرشان خانواده بوده و دیگران از شهرهای دیگر آمده بودند. یعنی در این سرزمین کسانی که خانواده نیستند یا حجاب نداشته باشند یا شرب خمر کنند، اگر تجازوی به آنها شد اشکالی نخواهد داشت؟
هیچکس در داستانی پاسخکوی هیچ خبرنگاری نیست. خبرنگار روزنامه روزگار هم که از تهران به دادستانی اصفهان می رود با برخورد توهین آمیز مسئولین مواجه می شود مثلا یکی از مسئولین به خبرنگار می گوید: »باید بروید پیش آقای دادستان البته نوع پوششتان اینطوری نباشد. روسری و سر و وضعتان پیداست. من میتوانم رنگ گوشواره شما را هم ببینم.« خبرنگار می گوید: »خب اگر این طور است، نگاه نکنید آقای محترم!« میگوید: »اگر نگاه نکنم که میگویید بیادبی کردهام.« خبرنگار می گوید: »اصال من این را به حساب بیادبی شما نمیگذارم.«
میگوید: »خیر من میخواهم به شما نگاه کنم و شما با این وضع پوششتان مرا به گناه میاندازید. شما بروید و وضعتان را درست کنید.« خبرنگار روزنامه روزگار می نویسد همین آقا ما را نزد آقای بتشکن بازپرس پرونده میبرد و به او از مصداق بدپوششی ما گله میکند. به جناب بازپرس پرونده میگویم که مگر پوشش من چه ایرادی دارد و مرد مدام پشت سر هم حرف میبافد که چنین و چنان. بتشکن معرفینامه میخواهد یا کارتی. کاغذ را به دستش میسپارم و در صندلی کناری او مینشینم. با دست اشاره میکند که روی صندلی دیگری که چند متری با او فاصله دارد، بنشینم. گویا کسی در دادستانی خمینیشهر قرار نیست درباره پرونده به ما پاسخی بدهد. یکی پرونده را منکراتی میخواند و یکی محرمانه و پیچیده.
حادثه در شب هنگام رخ می دهد و بی حجابی زنان و پایکوبی حاضرین در باغ بهانه ای می شود در دست، مسئولین حکومتی که به راحتی موضوع را لاپوشانی کنند تا این فاجعه از ذهن عموم خارج گردد.
اما واقعا چه شده است که در سالهای اخیر، تغییرات شگرفی رخ داده است، آیا تمامی این اتفاقات به وسیله جن گیرهای آقای احمید نژاد رخ می دهد؟ یک روز می شنویم که عده بسیاری را در ملا عام اعدام کرده اند. یک روز خبر کودک آزاری های فجیع را می شنویم! خبر تجاوز در دانشگاه! خبر قاتل بودن یکی از قوی ترین مردان ایرانی، خبر شکنجه هایی که توسط مامورین امنیتی در زندان اوین را می شونیم و روزی نیست که خبر دهشتناکی به گوشمان نرسد.
تنها می توانم بگویم متاسفم. از همه این بی قانونی ها متاسف و متاثرم....
محمد مصطفایی وکیل پایه یک دادگستری

۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

جنبش دموکراتیک 22 خرداد و سایر جنبشهای اعتراضی و دورنمای آن

نقل از سند گزارش سیاسی حزب کار ایران(توفان) به کنگره چهارم حزب

جنبش مشهور به سبز ماهیتا یک جنبش دموکراتیک بود. این جنبش در شکل کار، اعتراض خودجوش مردم نسبت به تقلب در انتخابات فرمایشی بروز کرد. این برای نخستین بار نیست که رژیم جمهوری اسلامی با ریاکاری و در خدمت منافع اسلام در آراء مردم تقلب می کند. رژیم جمهوری اسلامی علیرغم اینکه موانع بسیاری بر سر راه نامزدهای انتخاباتی از جمله ایجاد نظارت استصوابی در شورای نگهبان برقرار کرده است تا نمایندگان "منتخب مردم" و روسای جمهور را از صافی "خودی" و "غیرخودی" عبور دهد و تنها نوکران دست به سینه و وفادار را به عرصه مبارزات انتخاباتی بفرستد، ولی باز هم مطمئن نیست که با تمام این شگردهای نظارتی به منظور خویش نایل آید. آنها حتی مصونیت نمایندگان مجلس را از بین برده اند و مدعی شدند که اصل نظارت استصوابی برای تمام دوران نمایندگی مجلس اعتبار دارد و به این ترتیب یک ابزار فشار سیاسی برای اعمال نفوذ مستقیم در آراء نمایندگان مورد اعتمادشان ایجاد کردند. در شرایطی که این ابزار کارآئی نداشته باشد عامل چماق و تهدید مستقیم به قتل تمام زمینه های "اقناع" یا سکوت را فراهم می آورد. انتخابات 22 خرداد 1388 نیز تافته جدا بافته ای نبود. این انتخابات از روز نخست تقلبی بود. رهبران جنبش سبز مهر تائید بر تمام این موانع ضد دموکراتیک زدند و خود از صافی شورای نگهبان گذشتند. ولایت فقیه و رئیس جمهورش در همین انتخابات تقلبی، تقلب کردند و از صندوقها افراد مطیع تر و سر براه تر را بیرون کشیدند. جنبش سبز این توهین مستقیم به مردم را نپذیرفت و آن انگیزه ای شده تا مردم خشم نهفته سی ساله خویش را به تمامیت رژیم جمهوری اسلامی به نمایش بگذارند. جنبش سبز یک جنبش خودبخودی و توده ای بود که با خواستهای دموکراتیک به میدان آمد و این خواستها را ارتقاء داد و از رهبران خویش پیشی گرفت و لزوم سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی را طرح کرد. ترکیب طبقاتی این جنبش شامل طبقات متوسط، اقشار روشنفکران، آموزگاران، دانشجویان و به سخنی نخبه های جامعه بودند. زنان نقش ویژه ای در این جنبش داشتند و این امر نیز به علت ستم مضاعفی که بر زنان ایران وارد می شود کاملا طبیعی بود. زنان ایران که از همان زمان انقلاب در صفوف مقدم مبارزه قرار گرفتند در 2 خرداد و 22 خرداد با شرکت وسیع خویش در جنبشهای اعتراضی خشم خویش را نسبت به رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی نشان دادند. نقش زنان در تمام حرکتهای اجتماعی ایران و بویژه در سالهای اخیر برجسته و بی مانند بوده است.
طبقه کارگر ایران بمثابه طبقه و نه افراد جداگانه، نه از نظر سیاسی و نه از نظر کمی و کیفی در این جنبش شرکت نداشت و از آن به کنار ماند. خواستهای جنبش نیز در حد همان خواستهای دموکراتیک بورژوائی محدود ماند و نتوانست و یا نخواست پیوندی با خواستهای طبقه کارگر ایجاد کند و این ضعف جنبش و یکی از عوامل شکست آن بود. گرچه این جنبش بعلل فقدان یک سازمان سراسری انقلابی رهبری کننده قدرتمند و پرنفوذ و مورد اعتماد مردم، فقدان دورنمای کسب قدرت سیاسی و وجود رهبران سازشکار، دور ماندن از طبقه کارگر بشدت سرکوب شد، ولی دستآوردهای این جنبش نیروی محرکه مبارزات بعدی مخالفان رژیم جمهوری اسلامی است. این جنبش خواستهای دموکراتیک مردم را که از احترام به انسان و حقوق وی سرچشمه می گرفت در صدر مبارزه قرار داد و نشان داد مبارزه برای تحقق خواستهای دموکراتیک تا به چه حد در میان مردم برد و مقبولیت دارد.
جنبش 22 خرداد مجددا این نظریه حزب ما را تائید کرد که به مبارزه دموکراتیک تکیه کند زیرا که این مبارزه قدرت بسیج فراوان داشته و اقشار گوناگون و عظیم مردم را در بر می گیرد. مبارزه بر ضد ستمگری و خفقان، بر ضد خودسری و فقدان امنیت، برضد دستگاه قضائی بیدادگر و مملو از تبعیض، بر ضد برگزیدگان صاحب حقوق ویژه و مسلط بر جامعه، بر ضد سرکوب زنان و بی توجهی به حقوق مساوی آنها با مردان و... جزو وظایف کمونیستهاست. مبارزه در راه استقرار سوسیالیسم که قطبنمای حرکت ماست باید از مرحله تحقق دموکراسی عبور کند. در دوران استقرار دموکراسی و یا در پیکار برای کسب آن است که اهمیت سوسیالیسم و حقانیت آن روشن می شود.
جنبش دموکراتیک 22 خرداد نشان داد که دموکراتیسم در ایران پایگاه وسیعی دارد و خواست سوزان مردم است. این است که حزب ما باید مانند گذشته با تمام توان در راه تحقق حقوق دموکراتیک مردم و مبارزه با هرگونه ستمگری و سرکوب و خفقان مبارزه کند.   
خطراتی که جنبش سبز راتعقیب می کند نه تنها از جانب رهبران اصلاح طلب است بلکه گروه های بی نام نشان از بی سازمانی جنبش خود بخودی سبز سوء استفاده کرده و خود را نماینده سبزها می نامند. سلطنت طلبان و حامیان امپریالیسم و صهیونیسم نیز بیک باره به رنگ سبز در آمده اند و بویژه در رسانه های گروهی غرب و در شبکه اینترنت فعالند و نظریات انحرافی ناسیونال شوینیستی شاهپرستانه و ضد عرب و فلسطینی و حمایت از صهیونیستها را ترویج می کنند. راه شناسائی و افشاء آنها در طرح شعارهای ضد امپریالیستی، ضد صهیونیستی و ضد سلطنت و همبستگی مردم ایران با خلقهای منطقه است. وفاداران و یاران صمیمی جنبش سبز طبیعتا باید هشیار باشند و با تلفیق مبارزه دموکراتیک با مبارزه ضد امپریالیستی مانع شوند که دشمنان مردم ایران این جنبش را به کجراه برند.
همانطور که بیان کردیم در ایران یک انتخابات ضد دموکراتیک و تقلبی انجام گرفت. حتی اگر در این انتخابات جناح سبز حاکم می شد از نظر حزب ما باین مفهوم نبود که انتخابات تقلبی صورت نگرفته است. یک انتخابات از نظر حقوق بورژوائی زمانی آزاد و دموکراتیک است که احزاب حق فعالیت آزادانه داشته باشند، سانسور از بین برود، آزادی بیان و مطبوعات حاکم باشند. رسانه های گروهی در اختیار همه نیروهای فعال سیاسی قرار گیرد و آنها فرصت معرفی نامزدهای انتخاباتی خویش را داشته باشند. نامزدهای انتخاباتی باید احساس امنیت کنند و کسی حق ندارد متعرض آنها شود. باید تساوی حقوق زن و مرد در تمام عرصه های اجتماعی برسمیت شناخته شود تا زنان نیز بتوانند مانند مردان خود را برای ریاست جمهوری معرفی کنند. باید محدودیتهای قومی و مذهبی را حذف کرد تا برای کسی مانع انتخاب شدن وجود نداشته باشد. آنوقت است که می توان از انجام یک انتخابات آزاد سخن گفت و حزب ما برای تامین چنین شرایطی مبارزه می کند. در انتخابات 22 خرداد هیچکدام از ای مقدمات فراهم نبود و باین اعتبار این انتخابات از بدو امر تقلبی بود و نمی شد آنرا کتمان کرد. تحریم انتخابات تقلبی امر درستی بود.
بعد از سرکوب جنبش سبز و خانه نشین شدن رهبران آن موج بگیر و ببند و دستگیری و فرار فعالین آن شروع شد. در ترکیه و یونان هزاران فراری ایرانی وجود دارند که اتحادیه اروپا از پذیرش آنها به عنوان پناهنده سیاسی سرباز می زند و آنها را برای همکاری و همدستی با صهیونیستها و امپریالیستها تحت فشار قرار می دهد. سازمانهای سلطنت طلب بسیار در این راستا فعالند و با دول مربوطه همکاری فراوان دارند. هر کس فورا تسلیم شود بهترین امکانات را در اختیار وی قرار می دهند وگرنه عفریت شوم بی حقی، تعقیب و بی خانمانی و بی پولی آنها را تهدید می کند.
در کنار مبارزات کارگران و جنبش دموکراتیک اعتراضی به تقلب در انتخابات ما در طی سالهای گذشته با جنبشهای اعتراضی فراوانی برای بهبود شرایط زندگی و یا کسب حقوق مدنی روبرو بوده ایم. چندین بار آموزگاران حق التدریس برای دریافت حقوق عقب افتاده خویش به اعتراض دست زده اند. این آموزگاران در مناطق روستائی و دورافتاده درس می دهند و میزان حقوق آن ها تنها کفاف هزینه رفت و آمد آن ها را می دهد. یك معلم حق التدریس در گفت ‌و گو با خبرنگار اجتماعى فارس افزود: اگر یك معلم حق‌التدریس با مدرك كارشناسی، 12 ساعت در هفته در آموزش و پرورش تدریس داشته باشد، معادل 60 هزار تومان حقوق می‌گیرد. این آموزگاران فاقد بیمه اند و تمام این سختی ها را از آن جهت تحمل می کنند که دولت آنها را به استخدام رسمی درآورد.
آموزگان برای جلب توجه مسئولین چندین بار به اعتراضات مسالمت آمیز دستجمعی از سراسر ایران حتی در مقابل مجلس شورای اسلامی دست زده اند. آنها خواهان استخدام رسمی شان از سوی آموزش و پرورش می باشند: وزارت آموزش و پرورش وعده داده بود آموزگارانی که دارای پنج سال سابقه حق التدریسی هستند به استخدام رسمی آموزش و پرورش در آیند ولی این وزارت خانه به بهانه اینکه "بودجه نداریم" تعهدات خود را به زیر پا گذارد. آموزگاران می بینند که به حرفهای مسئولین دولتی نمی توان اعتماد کرد.
مبارزات صنفی و دموکراتیک همه اقشار جامعه را از دانشجویان، آموزگاران، خبرنگاران، پرستاران، دانش آموزان، نویسندگان، زنان و... در بر می گیرد. رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی بنا بر ماهیتش نمی تواند به خواستهای دموکراتیک و حقوق مردم توجه کند. این مبارزات برای هر قشری شکل خاص خود را از جمع آوری امضاء تا نمایشات خیابانی و نامه نگاری و مقاله نویسی دارد که همیشه به صورت مسالمت آمیز برگزار می شود. رژیم جمهوری اسلامی نمی تواند این مبارزات مسالمت آمیز را تحمل کند و از اوج گرفتن جنبش نیز بشدت هراسناک است باین جهت سعی می کند با اعمال خشونت، با سرکوب مردم و به زندان انداختن و یا تعهدات سنگین مالی از آنها گرفتن از تداوم مبارزه آنها ممانعت کند. طبیعتا تا زمانیکه ظلم و جور، تبعیضات، فساد، فقر، بی عدالتی و... در جامعه حاکم است زمینه بروز و رشد این جنبشها نیز فراهم است. این اعتراضات در پاره ای از زمینهه ها خود را در اشکال سازمانی سازمانهای غیر دولتی نمایان می سازد که نفس موجودیت آنها ناشی از وجود آسیبهای اجتماعی و لزوم مبارزه با آنها، و نارضائی از نوع برخورد و یا بی توجهی حکومت به اهالی است. ترس رژیم از این است که دامنه این جنبشها به قدری گسترش یابد که آنها نتوانند براحتی آنها را در نطفه خفه کنند.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره  135  خرداد ماه  1390  ماه ژوئن 2011،  ارگان مرکزی حزب کارایران
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت. www.toufan.org
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل).                                                                                                        toufan@toufan.org